گنجور

 
صائب تبریزی

شوق من سرکشی از زلف معنبر دارد

آتشم بال و پر از دامن محشر دارد

سخن سرد چه تأثیر کند در دل گرم؟

جوش دریا چه غم از خامی عنبر دارد؟

خوان خورشید ز سرپوش بود مستغنی

سر آزاده ما ننگ ز افسر دارد

عیب خود را چه خیال است نپوشد نادان؟

کل محال است کلاه از سر خود بردارد

تار سبحه است ز دل هر سر مو زان خم زلف

گره افزون خورد آن رشته که گوهر دارد

نیست ممکن شود آسوده، دل از لرزیدن

شانه تا راه در آن زلف معنبر دارد

بس که سیراب بود تیغ تو، در هر زخمی

بر جگر سوختگان منت کوثر دارد

چشم خورشید ز رخسار تو می آرد آب

نسخه از روی تو آیینه چسان بردارد؟

صائب از بس که جگر سوز بود مضمونش

خطر از نامه من بال سمندر دارد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سیف فرغانی

شمع خورشید که آفاق منور دارد

مهر تو در دل و سودای تو در سر دارد

رنگ روی تو باقلام تصور ما را

خانه دل ز خیال تو مصور دارد

روز و شب در طلبت گرد زمین گردانست

[...]

ناصر بخارایی

تا چه سودا سر گیسوی تو در سر دارد

کز سر دوش تو سر هیچ نمی‌ بردارد

در ازل قامت تو در دل ما بود مقیم

زان سبب صورت دل شکل صنوبر دارد

سرم از خاک درت باد پراکنده چو گرد

[...]

جهان ملک خاتون

دلبرا سرو قدت شکل صنوبر دارد

که تواند که دل از قامت تو بردارد

دیده ی بخت من از درد فراقت دانی

دایم از خون جگر دامن جان تر دارد

دل بیچاره ی من حلقه صفت دیده جان

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

می خمخانهٔ ما مستی دیگر دارد

هر که آید بر ما کام دلی بردارد

رند سرمست در این بزم ملوکانهٔ ما

از سر ذوق درآید خبری گر دارد

عشق و ساقی و حریفان همه مستند ولی

[...]

فضولی

نوبهارست جهان رونق دیگر دارد

باغ را شمع رخ لاله منور دارد

ز گل و سبزه چمن راست صفایی هر دم

چون ننازد نعم غیر مکرر دارد

شاخ را برده سر از ذوق شکوفه به فلک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه