گنجور

 
جهان ملک خاتون

دلبرا سرو قدت شکل صنوبر دارد

که تواند که دل از قامت تو بردارد

دیده ی بخت من از درد فراقت دانی

دایم از خون جگر دامن جان تر دارد

دل بیچاره ی من حلقه صفت دیده جان

ز انتظار شب وصلت همه بر در دارد

این چه فتنه ست که چشمت به جهان افکندست

وین چه شوریست که زلفین تو در سر دارد

سرو قدّت مگر از چشمه ی حیوان برخاست

کاین همه جان جهانست که در بردارد

بلبل جان من خسته به عشق رخ تو

این همه آیت عشقست که از بر دارد

می زند گل به سحر خنده و بلبل گویان

گل خوش بوی مرا بین که مگر زر دارد

شربتی آب به حلق من دلخسته چکان

که لب لعل تو سرچشمه کوثر دارد

ما نداریم به جای تو کسی در دو جهان

گرچه دلدار به جایم صد دیگر دارد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سیف فرغانی

شمع خورشید که آفاق منور دارد

مهر تو در دل و سودای تو در سر دارد

رنگ روی تو باقلام تصور ما را

خانه دل ز خیال تو مصور دارد

روز و شب در طلبت گرد زمین گردانست

[...]

ناصر بخارایی

تا چه سودا سر گیسوی تو در سر دارد

کز سر دوش تو سر هیچ نمی‌ بردارد

در ازل قامت تو در دل ما بود مقیم

زان سبب صورت دل شکل صنوبر دارد

سرم از خاک درت باد پراکنده چو گرد

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

می خمخانهٔ ما مستی دیگر دارد

هر که آید بر ما کام دلی بردارد

رند سرمست در این بزم ملوکانهٔ ما

از سر ذوق درآید خبری گر دارد

عشق و ساقی و حریفان همه مستند ولی

[...]

فضولی

نوبهارست جهان رونق دیگر دارد

باغ را شمع رخ لاله منور دارد

ز گل و سبزه چمن راست صفایی هر دم

چون ننازد نعم غیر مکرر دارد

شاخ را برده سر از ذوق شکوفه به فلک

[...]

کلیم

سر سودازدگان جنگ به افسر دارد

سپر داغ از آنست که بر سر دارد

فرش ره کرده رخ زرد مرا خواری عشق

این زری نیستکه از خاک کسش بر دارد

دامنش سد سکندر بره وصل شود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه