سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰
لاابالی چه کند دفتر دانایی را
طاقت وعظ نباشد سر سودایی را
آب را قول تو با آتش اگر جمع کند
نتواند که کند عشق و شکیبایی را
دیده را فایده آن است که دلبر بیند
[...]

همام تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۷
مکن ای دوست ملامت من سودایی را
که تو روزی نکشیدی غم تنهایی را
صبرم از دوست مفرمای که هرگز با هم
اتفاقی نبود عشق و شکیبایی را
مطلب دانش از آن کس که بر آب دیده
[...]

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
هر که بیند رخ آندلبر یغمائی را
نکند هیچ ملامت من شیدائی را
جان زیان کرد دلم بر سر بازار غمش
وینزمان سود بود این دل سودائی را
دلبرا زلف تو عیسی دم و زنار و شست
[...]

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲
ای سعادت زپی زینت و زیبایی را
بافته بر قد تو کسوت رعنایی را
عشق رویت چو مرا حلقه بزد بر در دل
شوق از خانه به در کرد شکیبایی را
گر ببینم رخ چون شمع تو ای جان بیمست
[...]

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶
گر بری چون سر زلف این دل سودایی را
با پای بوس تو کشد این دل شیدایی را
من ازین در نروم زانکه بجانی نرسد
هیچکاری به طلب عاشق هر جایی را
روی ننموده گرفتم که روی از بر ما
[...]

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
به صبوری بفریبم دل شیدایی را
در جگر بند کنم ناله صحرایی را
دم ز انکار محبت زدم و بد کردم
نه که این باد بریزد گل رسوایی را
باغبان خواست که حیران گل و خار شویم
[...]

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱
سر ببستان چو دهد جلوه یغمائی را
اول از سرو کند جامه رعنائی را
پای سعیم شده از خار رهت پوشیده
چاره زین به نتوان کرد تهی پائی را
زان شب و روز گریزم زمه و مهر، که کرد
[...]

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۸
بستم از غیر چو یوسف دل هر جایی را
دادم از دست گریبان زلیخایی را
پاره کردم چو گل این جامه خودرایی را
تا ز غم چاک زدم جیب شکیبایی را

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
منع نظاره روا نیست تماشایی را
ورنه فرقی نبود زشتی و زیبایی را
یار ما شاهد هر جمع بود وین عجب است
که بخود ره ندهد عاشق هر جایی را
وقتم امشب همه در صحبت بیگانه برفت
[...]

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین » بخش ۵ - آزاد کشمیری
همه جا جلوهٔ یار است چه دیر و چه حرم
حاجیان کرده طلب بادیه پیمایی را
جای در چشم و دل و جان منش هست مدام
همه جا مینگرم آن بت هر جایی را

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین » بخش ۵۹ - نشاط اصفهانی
یار ما شاهد هرجمع بود وین عجب است
که به خود ره ندهد عاشق هر جایی را
نیک نامانِ درِ دوست پناهت ندهند
تا به خود ره ندهی شنعت رسوایی را

وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۷
تا نشوئید به می دفتر دانایی را
نتوان پای زدن عالم رسوایی را
سرنوشت ازلی بود که داغ غم عشق
جای دادند به دل لاله صحرایی را
آنکه سر باخت به صحرای جنون میداند
[...]

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۵
چند دربند کشم ایندل هر جائی را
بیش از این صبر نباشد سر سودائی را
غمت آنروز که در کلبه دل بار انداخت
بادب عذر نهادیم شکیبائی را
مصحف روی تو با اینخط زیبا چه عجب
[...]

جیحون یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱
بسکه دیدم همه سوان بت هرجائی را
هیچ نشتاخته ام معنی تنهایی را
نیست مغزم دمی از نکهت زلفش خالی
تا چه سر است نهان این سر سودائی را
زاهدا دور شو از باده پرستان که بطبع
[...]

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
عشق برتافت چنان صبر و شکیبایی را
که به خود ره ندهم عزم و توانایی را
فارغ از خون جگر، مردم چشمم نشود
میل صحرا نبود مردم دریایی را
شمع روی تو گذشت از برمن در شب تار
[...]

حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
تا، به کی خورد بباید غم دانائی را
تا، به کی پیشه توان کرد شکیبائی را
نزد ارباب بصر لاف ز بینائی زن
پیش اعمی چه کنی دعوی بینائی را
ملک اسکندر و دارائی دارا چون شد؟
[...]

عارف قزوینی » دیوان اشعار » غزلها » شمارهٔ ۸۳
داد حسنت بتو تعلیم خود آرائی را
زیب اندام تو کرد این همه زیبائی را
قدرت عشق تو بگرفت بسرپنجه حسن
طرفة العین ز من قوه بینائی را
هم مگر فتنه چشم تو بخواباند باز
[...]

شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۷ - طور تجلی
شب به هم درشکند زلف چلیپایی را
صبحدم سردهد انفاس مسیحایی را
گر از آن طور تجلی به چراغی برسی
موسی دل طلب و سینه سینایی را
گر به آیینه سیماب سحر رشک بری
[...]
