گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۴

 

آن شکرخنده که پرنوش دهانی دارد

نه دل من که دل خلق جهانی دارد

به تماشای درخت چمنش حاجت نیست

هر که در خانه چنو سرو روانی دارد

کافران از بت بی‌جان چه تمتع دارند

[...]

سعدی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳

 

اندرین شهر دلم سرو روانی دارد

که ز شکر سخن از پسته دهانی دارد

چون خرامد نکند هیچ نظر از چپ و راست

نیست آگه که بهر سو نگرانی دارد

گر بشب خواب کند زنده نباشد آن کس

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

خرم آن جان که برویت نگرانی دارد

وز هوای تو دلش گنج نهانی دارد

عشق بامرده نیامیزد واو زنده دلست

که تعلق برخ خوب تو جانی دارد

عشق صورت نبود باتو مرا، چون مردان

[...]

سیف فرغانی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۶

 

گرچه سرو چمن از آب روانی دارد

نتوان پیش قدت گفت که جانی دارد

به لب تشنه نشان می دهد از آب حیات

خاک راهی که ز پای تو نشانی دارد

عاشق ار قد نو خوانده به گمان سرو بهشت

[...]

کمال خجندی
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵

 

شاهد آن نیست که موییّ و میانی دارد

بندهٔ طلعتِ آن باش که آنی دارد

شیوهٔ حور و پری گرچه لطیف است ولی

خوبی آن است و لطافت که فُلانی دارد

چشمهٔ چشمِ مرا ای گلِ خندان دریاب

[...]

حافظ
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳ - استقبال از حافظ

 

دل به رویت هوس صحبت جانی دارد

جان به فکر دهنت عیش نهانی دارد

دیده چون اشک اگر در طلبت بشتابد

بگذارش که به رویت نگرانی دارد

تا دلم مذهب خوبان سبک روح گرفت

[...]

خیالی بخارایی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

آن که از مشک به رخساره نشانی دارد

قامتی دلکش و باریک میانی دارد

چشم و ابروی تو و غمزه خونریز به هم

ترک مستی است به خود تیر و کمانی دارد

سر به گوش تو اگر زلف در آورد مرنج

[...]

صوفی محمد هروی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۲۰

 

هر کف خاک ز احسان تو جانی دارد

هر حبابی ز محیط تو جهانی دارد

هیچ قفلی به کلید دگری وا نشود

هر زبان گوشی و هر گوش زبانی دارد

خبر دوری راه از دگران می شنود

[...]

صائب تبریزی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۷

 

گرچه درد دل ما شرح و بیانی دارد

خامشی نیز عجب تیغ زبانی دارد

روزی اهل کرم، تازه رسد روز بروز

سفره دانست که دایم لب نانی دارد

مسلک عشق ندارد خطر گمشدگی

[...]

واعظ قزوینی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۵

 

شکر از لعل تو گفتم که نشانی دارد

کی چو آن لعل شکربار بیانی دارد

وعده وصل بفردا دهدم پنداری

باز بر هستیم آنشوخ گمانی دارد

هوس جنت فردوس ندارد فردا

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۹

 

هر که با موی و میان تو میانی دارد

میتوان گفت که از عشق نشانی دارد

آن که منظور نظر هست در این خوبان نیست

شاهد ماست که این دارد و آنی دارد

بی نشان است مرا یار به تهمت گفتند

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۴

 

آنکه گفتی که بلب سر نهانی دارد

بسخن آمد و دیدم که دهانی دارد

دل ندارد مگر آنکس که بعشق تو سپرد

کشته تیر غم تست که جانی دارد

در وجودش نکند سستی پیری اثری

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما » بخش ۲۲ - حافظ شیرازی قُدِّسَ سِرُّه

 

شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد

بندهٔ طلعت آن باش که آنی دارد

در رهِ عشق نشد کس به یقین محرمِ راز

هر کسی بر حسبِ فهم گمانی دارد

با خرابات نشینان ز کرامات ملاف

[...]

رضاقلی خان هدایت
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین » بخش ۵۵ - مجمر اصفهانی رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیه

 

نه گرفتار بود هر که فغانی دارد

نالهٔ مرغ گرفتار نشانی دارد

راز عشق آن نبود کش به اشارت گویی

سِرِّ این نکتهٔ سربسته بیانی دارد

شدم انگشت نما در همهٔ شهر مگر

[...]

رضاقلی خان هدایت
 

جیحون یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

مطرب از وصف لبت تا که بیانی دارد

بحقیقت سخنش لطفی و جانی دارد

سرگرانست اگر زلف تو با ما چه عجب

بدوش از دل ما بار گرانی دارد

تا قرین با قمر چهر توشد عقرب زلف

[...]

جیحون یزدی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

زنده آن را نتوان گفت که جانی دارد

ای خوش آن دل، که چو ما جان جهانی دارد

گنج ها می طلبد دوست ز ویرانه دل

به من راه نشین طرفه گمانی دارد

سود ما مردن در عشق و زبان، هستی ماست

[...]

افسر کرمانی
 

اقبال لاهوری » زبور عجم » بخش ۸۸ - عاشق آن نیست که لب گرم فغانی دارد

 

عاشق آن نیست که لب گرم فغانی دارد

عاشق آنست که بر کف دو جهانی دارد

عاشق آن است که تعمیر کند عالم خویش

در نسازد به جهانی که کرانی دارد

دل بیدار ندادند به دانای فرنگ

[...]

اقبال لاهوری
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۷

 

شاه اورنگ نشین فکر جهانی دارد

و آن به ره خفتهٔ مسکین غم نانی دارد

درد تو از تو و درمان تو درتست بلی

نکته دریاب سخن ارزش جانی دارد

غم ز تاخیر اجابت چه خوری گاه دعا

[...]

صغیر اصفهانی
 
 
sunny dark_mode