گنجور

 
کمال خجندی

گرچه سرو چمن از آب روانی دارد

نتوان پیش قدت گفت که جانی دارد

به لب تشنه نشان می دهد از آب حیات

خاک راهی که ز پای تو نشانی دارد

عاشق ار قد نو خوانده به گمان سرو بهشت

عاشق پاک نظر راست گمانی دارد

زان میان نیست نشان و سختی نیست در آن

سخن آنجاست کسی را که دهانی دارد

نسبتی کرد در آن سوی میانرا به خبال

کمرش بست خیالی که میانی دارد

ای که گفتی ز پیش اشک چو گلگون مدوان

با کسی گوی که در دست عنانی دارد

باره اندوه و غم بار بک روح کمال

بر دل و دیده گران نیست گر آنی دارد