گنجور

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲

 

ای سهی قامت گلبوی صنوبر بر ما

سایهٔ سرو قدت دور مباد از سر ما

هیچ نقاش چو رخسار تو صورت ننگاشت

آفرین بر قلم صنعت صورتگر ما

روی تو اختر سعد است و مرا از طالع

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶

 

ای جمال تو مرا شمع شب افروز امشب

شمع گو مشعله داری ز تو آموز امشب

شمع را تاب تو چون نیست از آن می‌سوزد

گو چو پروانه درین سوز همی‌سوز امشب

امشب از شمع رخت مجلس ما روشن شد

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰

 

شرر آتش هجران تو در سینه ماست

پرتو عکس خیال تو در آیینه ماست

همدمی نیست که لا او نفسی بنشینم

جز غم عشق تو کان مونس دیرینه ماست

داد خود عاقبت کار ز ما بستاند

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷

 

قول مطرب دل من دوش به راهی زد و برد

چشمش آرام دل من به نگاهی زد و برد

غمزه ی دوست به یغمای دلم تیزی داشت

وه که بر مخزن دل خانه سیاهی زد و برد

هرغباری که بر آیینه ی دل بود مرا

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲

 

گرملک بنگرد آن چشم خوش و لعل لذیذ

دفع نظّارهٔ بد را بنویسد تعویذ

جام جم دور جهان را فلک از یاد ببرد

بده ای خسرو خوبان به من آن جام نبیذ

آیت حسن که در شان رخت نازل شد

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹

 

می بیارید که ایام بهار است امروز

نرگس از ساغر زر جرعه گسار است امروز

دیدهٔ خوش نظر باغ خمار آلود است

قدح لاله پر از نوش گوار است امروز

هم نسیم چمن از باغ بُخور انگیز است

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰

 

آتش مهرتو در سینه نهان است هنوز

خون دل از گذر دیده روان است هنوز

نگران رخ زیبای تو شد دیده و دل

همچنانم دل ودیده نگران است هنوز

غمزه ات می دهدم عشوه که من آن توام

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲

 

شیخ را صومعه در رهن شراب است امروز

بر در میکده در چنگ ورباب است امروز

آنکه در میکده دی منکر می نوشان شد

در خرابات مغان مست و خراب است امروز

از می ای شیخ مرا توبه چه میفرمایی

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴

 

ما به گلزار عذارت همه در بستانیم

از خیال می لعلت همه سر مستانیم

نیم جانیست که در پای تو انداخته ایم

نیست لایق چه توان کرد تهیدستانیم

چهره بنما که چو صبحم نفسی بیش نماند

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶

 

ما وصال تو به زاری و دعا می‌طلبیم

دردمندیم و ز لعل تو دوا می‌طلبیم

همچو حجّاج به احرام درت بسته میان

کعبهٔ کوی تو از راه صفا می‌طلبیم

هرکسی از پی مقصود خود اندر طلبی است

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۷

 

ما نیاریم که وصف تو کماهی بکنیم

شکر الطاف تو ای لطف الهی بکنیم

عذر خواهی قدوم تو گر امکان باشد

به دعای سحر و ورد پگاهی بکنیم

خواهش ار جان عزیزست بفرمای که ما

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸

 

ما نیاریم که سوی تو نگاهی بکنیم

تکیه بر لطف تو داریم که گاهی بکنیم

رویت آیینه ی روحست ز ما روی متاب

آه اگر در رخ آن آینه آهی بکنیم

تکیه بر گردش دور قمری نتوان کرد

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲

 

زلف آشفته همی تابی و من می تابم

آتش چهره میفروز که من در تابم

شب خیال تو به بالین من آمد گفتم

آه کامد به سرم عمر و من اندر خوابم

ما درین بحر به کشتی تو یابیم نجات

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴

 

گفتم از سلسله ی موی تو پرهیز کنم

چون کنم بسته ی آن حلقه ی مشکین رسنم

آتش چهر تو افروخته شد من چو سپند

جای آن هست اگر دیده بر آتش فکنم

جرعه ای یافتم از جام تو در روز ازل

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱

 

بی‌نیازی تو و ما بهر نیاز آمده‌ایم

رفته بودیم ز کوی تو و باز آمده‌ایم

روی دل در طرف زاویهٔ تحقیق است

ما بر این رو[ی] نه بر وجه مجاز آمده‌ایم

دوش الطاف تو چون بنده‌نوازی می‌کرد

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲

 

گرچه بس منفعل از شرم گناه آمده‌ایم

تکیه بر مرحمت لطف اله آمده‌ایم

دست در دامن ملاح عنایت زده‌ایم

ما بدین بحر نه از بحر شناه آمده‌ایم

رقم جرم و گناه از صفحات عملم

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴

 

نظری سوی به ما کن صنما گاه به گاه

کان دو رخساره ببینیم مگر ماه به ماه

تا مگر ناله ام از رهگذری گوش کنی

می روم ناله کنان بر گذرت راه به راه

تا به آیینه رخسار تو زنگی نرسد

[...]

ابن حسام خوسفی
 

ابن حسام خوسفی » ترکیبات » مناقب هفت گل در مدح امام زمان (عج)

 

بس که شوخ است و فریبنده و رعنا نرگس

گوییا چشم تو دارد نظری با نرگس

تا گل عارض خوش رنگ تو بیند شب و روز

هیچ بر هم ننهد دیدهٔ بینا نرگس

با سرافرازی قد تو به نظارهٔ سرو

[...]

ابن حسام خوسفی