گنجور

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

کرد جا داغ جنون باز ز نو بر سر ما

سایه افکند دگر بر سر ما اختر ما

ما فلک سوختگان عیش و طرب نشناسیم

عید، ماتم شود آید چو سوی کشور ما

قدر ما سوختگان کم نشود بعد هلاک

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

غصّه را دل نگشاید به جز از سینة ما

تیرگی روی نبیند جز از آیینة ما

تا ابد داغ جنون ترک سر ما نکند

تا غم عشق تو راضی شود از سینة ما

در غم اینکه شبی با تو به روز آوردیم

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

کارگر نیست به غم تیشة اندیشة ما

خورد ای کاش همان بر سر ما تیشة ما

نخل ما بار ترقی ندهد پنداری

که به فولاد فرو رفته رگ و ریشة ما

چه عجب گر چو کتان ماه فرو ریخت ز هم

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

گر کشم بر رخ دریا مژة پرخون را

غوطه‌ها در عرق شرم دهم جیحون را

عجب از جاذبة عشق که از یکرنگی

طوق لیلی نکند سلسلة مجنون را

رتبة کوهکن این بس که کشیدست بدوش

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

چهرة صاف بلا زلف سیه فام بلا

کی کند عیش کسی، صبح بلا، شام بلا

گهی آشفتة خطّم، گهی آزردة خال

به چه دل شاد کنم، دانه بلا دام بلا

خواهدم کشت نهان عشوة شوخی که منش

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳

 

به گلستان چو روی گل شود از روی تو آب

برفروزی چو رخ، آتش شود از خوی تو آب

تو به این مایه حیا باز مکن جیب، مباد

که ز نامحرمی باد شود بوی تو آب

بر لب جو مخرام ای بت رعنا ترسم

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

 

بی‌لبت ساغر می‌ آب ندارد امشب

شمع در مجلس ما تاب ندارد امشب

دل ندانم که دگر در چه خیالست که باز

اشک در دیدة ما خواب ندارد امشب

موج طوفان بلد و وعدة ساحل نزدیک

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

جلوة قد تو از چاک دل ما پیداست

این شکافی‌ست که تا عالم بالا پیداست

گرچه از ناز ز هر دیده نهان می‌گردی

عکس روی تو در آیینة دل‌ها پیداست

حسن لیلی مگر از پرده برآمد، که دگر

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

مه روی تو که آرایش هر مهتاب است

شب آیینه از آن تا به سحر مهتاب است

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

حسن محجوب ز نظّاره خطرها دارد

پردة شرم کتانست و نظر مهتاب است

یارب از قوّت بازوی که پرتو دارد؟

برق این تیشه که در کوه و کمر مهتاب است

غیر امّید زیان سود ندارد فیّاض

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

تنم از رنج و بلا مایه‌ده ایّوبست

صبر ایّوب اگر چاره‌گر آید خوبست

ای که از یوسف گم‌گشته نشان می‌طلبی

گذرش بر در محنت‌کدة یعقوبست

مددی گریه که وصلش ز خدا می‌طلبم

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

نه زابرش خبر و نه ز بهارش یادست

ملک دل زآب دم تیغ ستم آبادست

دستگیریش به جز تیشه درین راه نبود

عاشقان رحم به بیچارگی فرهادست

نقش شیرین اگر از موی نگارد شاپور

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

مگر از عشق نگاری به دلش تأثیرست

که گل عارض او دست زد تغییرست

ای بت از قامت خم‌دیدة عاشق حذری

این کمانی‌ست که آه سحر او را تیرست

رام شد تا دل دیوانه به او، دانستم

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲

 

تا به روی تو در غمکدة من بازست

به تماشای تو تا دیدة روزن بازست

در و دیوار چمن بر رخ من می‌خندد

من به این خوش که به رویم در گلشن بازست

بسته شد بی‌تو به حسرت همگی راه حواس

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹

 

مو به موئیم دل و بهر غم یار کم است

همه تن دیده شدیم و پی دیدار کم است

یک جهان شکوه و یک روز قیامت چه کنم؟

حرف بسیار و مرا فرصت گفتار کم است

با چنین قامت و رفتار که من می‌بینم

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

عشق را پیغمبرم داغ جنون تاج منست

این غزل‌های بلند تازه معراج منست

کرده تسخیر دو عالم آهم از اقبال عشق

گردن گردون به زیر منّت تاج منست

مجلسم را منّت شمع مه و خورشید نیست

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷

 

به هنر فخر نکردن هنر مردانست

گهر خویش شکستن گهر مردانست

تن به شمشیر ستم درده و آسوده نشین

از سر خویش گذشتن سپر مردانست

بر سر کوچة مردی گذری کن کانجا

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۵

 

بازم از نو به کمین غمزة پنهانی هست

بازم آمادة قتلم صف مژگانی هست

گِرد لشگرگه آن غمزه بگردم کانجا

هر طرف می‌نگرم جلوة پیکانی هست

مشت خاکم هوس کسب هوایی دارم

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳

 

دل که بی‌زخم تو باشد به جهان خرّم نیست

زخم را از تو رواجی‌ست که با مرهم نیست

غم بیهوده مرا از سروسامان انداخت

گر بدانم که غم کیست که دارم، غم نیست

هر گل نغمه که خوناب دل از وی نچکد

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵

 

ذرّه‌ای نیست که آیینة دیدار تو نیست

خبر از خویش ندارد که خبردار تو نیست

گرچه نزدیک‌تر از جان منی بر لب لیک

وعده‌ای دورتر از وعدة دیدار تو نیست

درد دیرینة خود را ز که درمان طلبم

[...]

فیاض لاهیجی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode