گنجور

 
فیاض لاهیجی

حسن محجوب ز نظّاره خطرها دارد

پردة شرم کتانست و نظر مهتاب است

یارب از قوّت بازوی که پرتو دارد؟

برق این تیشه که در کوه و کمر مهتاب است

غیر امّید زیان سود ندارد فیّاض

سفر ما که در او بیم خطر مهتاب است

 
 
 
صائب تبریزی

صیقل روح و طباشیر جگر مهتاب است

جام شیری که برد دل ز شکر مهتاب است

شمع بالین من خسته تب گرم من است

شربت سرد من تشنه جگر مهتاب است

شمع روشن گهران روشنی از هم گیرد

[...]

سلیم تهرانی

موسم کسب هوا شد که دگر مهتاب است

دور افکن کله ای شمع ز سر، مهتاب است

مژه چون خامه ی نقاش طلاکار امشب

هر طرف جلوه کند، تا به کمر مهتاب است

عالم از نور تجلی ست چراغان امشب

[...]

فیاض لاهیجی

مه روی تو که آرایش هر مهتاب است

شب آیینه از آن تا به سحر مهتاب است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه