گنجور

 
فیاض لاهیجی

ز زهر ناوک او دل چو شهد خرسندست

اگر غلط نکنم تیرش از نی قندست

گره ز طرَة خود باز اگر کنی چه شود

گره‌گشایی ما عمرهاست در بندست

کسی به دوست رسد کز جهان تواند رست

بریدن از همه عالم نشان پیوندست

دلم به حرف تو ناصح نمی‌کشد چه کنم؟

که ناوکم به جگر دل‌نشین‌تر از پندست

چه بی‌وفای جهانی که در زمانة تو

قسم به عهد تو خوردن شکست سوگندست

بس است نکته همین کوری زلیخا را

‍... ندست

...

که مهر غیر برابر به مهر فرزندست

برای قتل تو شمشیر کی کشد، فیّاض

هلاک صد چو تو در بند یک شکرخندست