گنجور

 
فیاض لاهیجی

تا به روی تو در غمکدة من بازست

به تماشای تو تا دیدة روزن بازست

در و دیوار چمن بر رخ من می‌خندد

من به این خوش که به رویم در گلشن بازست

بسته شد بی‌تو به حسرت همگی راه حواس

جز ره گوش که بر نغمة شیون بازست

بی‌تو هر چیز که در دل گذرد جان گزدم

چارجانب در این خانه به دشمن بازست

پا مکش از دم شمشیر شهادت فیّاض

که به اقلیم فنا این ره روشن بازست

 
 
 
قدسی مشهدی

تا به نظّاره بت، چشم برهمن بازست

به تماشای جمالت مژه من بازست

پیش مرغان گرفتار، خموشی کفرست

لب نبندم ز فغان تا ره شیون بازست

به تمنای غباری ز درت چون سایل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه