گنجور

 
فیاض لاهیجی

نی همین ناز تو تنها بهر قتل ما بس است

یک نگه از گوشة چشم تو عالم را بس است

دیده‌ام در گریة غم کیسه خالی کرده بود

آنقدر خون در دلم کردی که مدّت‌ها بس است

ما دل خود را به بوی زلف دلبر داده‌ایم

گر جنون مردست، عالم را همین سودا بس است

فتنه بهر کوهکن از سنگ پیدا می‌شود

رشک شیرین بعدازین بر صورت خارا بس است

حاجت آلایش دامان چندین غمزه نیست

یک تغافل کشتن فیّاض را تنها بس است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode