گنجور

 
فیاض لاهیجی

دلم پای‌بند نسیم بهارست

جنون بر سر پای در انتظارست

خراشیده رخسارِ کاهیّ عاشق

به بازار خوبان زر سکه‌دارست

دل از مهر زلف و رخش برنگیرم

که از کفر و ایمان مرا یادگارست

مرا سوخت هجر تو صد ره ولیکن

همان دل به وصل تو امّیدوارست

چه شد یار فیّاض اگر با رقیب است

به کام توهم می‌شود، روزگارست