گنجور

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

سروی از باغ ارم سایه بر این خاک انداخت

که به تیغ مژه در هر جگری چاک انداخت

چند گاهی دلم از داغ بتان ایمن بود

باز عشق آمد و این شعله به خاشاک انداخت

عقلم از بادیه عشق تو بیمی میداد

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰ - استقبال از قاسم انوار

 

هر کسی موسم گل گوشه باغی دارد

ساکن کوی تو از روضه فراغی دارد

من در این کوی خوشم، گرچه به جنت رضوان

مجلس خرم و آراسته باغی دارد

لاله بین چاک زده پیرهن خون آلود

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

ای خوش آن شب که به بالین من آن ماه رسد

شمع در دست به کاشانه‌ام آن شاه رسد

وعده وصل به ماهی شد و ماهی عمری‌ست

بخت آن کو که مرا عمر به یک ماه رسد

دل در آن چاه ذقن ماند، بگو با سر زلف

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

باغ را باز مگر مژده گلریز آمد

که نسیم سحر از طرف چمن تیز آمد

توتیا رنگ غباری ز رهش پیدا شد

که صبا مشک فشان، غالیه آمیز آمد

نونو اسباب طرب ساخته کن، کاندر باغ

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

خوبرویان چو خدنگ نظری بگشایند

بسر هر مژه خون از جگری بگشایند

پرده دار حرم از دردکشان فارغ و ما

چشم بنهاده که از غیب دری بگشایند

نا امیدی بر ارباب طریقت کفر است

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

 

گر به عمری ز من دلشده‌ات یاد آید

جان محنت زده از بند غم آزاد آید

دی صبا بوی تو آورد و به جان زد آتش

ترسم این شعله زیادت شود ار باد آید

روزها رفت و دلت بر من غمدیده نسوخت

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱

 

باغ را چون گل رعنا ز سفر باز آید

عالمی را هوس رفته ز سر باز آید

گفتمش: عاقبت از مهر تو باز آرم دل

زیر لب خنده زنان گفت: اگر باز آید

گل بدینگونه که از شرم تو بگریخت ز باغ

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

هر کسی پهلوی یاری به هوای دل خویش

ما گرفتار به داغ دل بی‌حاصل خویش

چند بینم سوی خوبان و دل از دست دهم

وقت آنست که دستی بنهم بر دل خویش

روزگاری سر من خاک درت منزل داشت

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷

 

جان شد آواره و دل بهر تو افگار همان

سر در این کار شد و با تو سر و کار همان

هر کسی در پی کار و غم یاری و مرا

دل همان، درد همان، عهد همان، یار همان

بلبلان چمن آسوده به همرازی گل

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷

 

ای گل نو به سفر رفته و سالی مانده

ما ز اندوه میان تو خیالی مانده

دل مهجور من از مویه چو مویی گشته

تن رنجور من از ناله چو نالی مانده

به تمنای دهان تو همه عمر گذشت

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳

 

ای که با طرّه پرچین و شکست آمده‌ای

چشم بد دور، که آشفته و مست آمده‌ای

همچو گل رخت نیفکنده مکن عزم سفر

بنشین، چون بر ارباب نشست آمده‌ای

کرده‌ای نسبت بالاش به طوبی، هیهات

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

ای دل، ار پی به سر کوی ارادت بردی

گوی توفیق ز میدان سعادت بردی

هر سیه نامه که بیمار شد از چشم خوشت

نشنیدیم که نامش به عیادت بردی

دلبری شیوه و بیگانه شدن عادت تست

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » ملحقات » مفردات » شمارهٔ ۲

 

یار بگذشت و نبودش سر حال دل ما

گفتم انصاف نه این است، همان دم برگشت

امیر شاهی
 
 
sunny dark_mode