گنجور

 
امیر شاهی

ای خوش آن شب که به بالین من آن ماه رسد

شمع در دست به کاشانه‌ام آن شاه رسد

وعده وصل به ماهی شد و ماهی عمری‌ست

بخت آن کو که مرا عمر به یک ماه رسد

دل در آن چاه ذقن ماند، بگو با سر زلف

که به فریاد اسیران تک چاه رسد

گفتمش: شب همه شب از غم تو نالانم

گفت: می‌نال، به فریاد تو الله رسد

روی در آینه مهر تو جان خواهم داد

دم آخر که مرا عمر به یک آه رسد

گفته‌ای: شاهی اگر هیچ نباشد سگ ماست

من که باشم، که به این سوخته این جاه رسد