گنجور

 
امیر شاهی

هر کسی موسم گل گوشه باغی دارد

ساکن کوی تو از روضه فراغی دارد

من در این کوی خوشم، گرچه به جنت رضوان

مجلس خرم و آراسته باغی دارد

لاله بین چاک زده پیرهن خون آلود

مگر او نیز ز سودای تو داغی دارد

دل من در شب گیسوی تو ره گم کرده است

مگرش روی تو در پیش چراغی دارد

فکر سودای سر زلف تو دارد شاهی

ظاهر آنست که آشفته دماغی دارد