گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

به رخ تو مه‌جبینان حسدست یک‌به‌یک را

تو چه آدمی که باشد به تو رشک صد ملک را

ندهد کس از شهیدان به تو شوخ یاد اگرنه

نفس تو زنده سازد چو مسیح یک‌به‌یک را

بر تو دیده‌بانی به ره امید دارم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

دل اگر زغم خروشد چه غم از خروش اورا

که فغان دردمندان نرسد بگوش اورا

دل من زنوش آن لب نرسد بکام هرگز

مگر از کسی که داد این لب همچو نوش اورا

اگر ای عزیز یوسف به منش نمی فروشی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰

 

همه دم ز درد عشقت دل زار من حزین است

همه درد روزیم شد چکنم نصیبم این است

دل و دین گر از سجودت همه شد مرا همین بس

که زخاک راهت ای بت اثریم بر جبین است

به رخ تو شهسوارا نه غبار خط برآمد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۶

 

بهلاک خود نپوشم نظر از رخ چو ماهت

که هزار جان شیرین بفدای یک نگاهت

اگرم کشی چه حاجت بهزار تیر مژگان

که بس است یک اشارت ز دو نرگس سیاهت

چو تو پادشاه حسنی غم دادخواه می پرس

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۷

 

همه راست میل خالی که بر آن رخ جمیلست

چه رسد بما ازین خوان عدسی و صد خلیل است

به بهشت و سلسبیلم چه دهی تو وعده، مارا

تو بهشت حسنی و می زکف تو سلسبیل است

پی دفع چشم زخمت نبود به نیل حاجت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۳

 

چو گلت شکفت از می عرق از کناره سرزد

ز مهت شفق برآمد ز شفق ستاره سرزد

بتفرج از سرکو چو برآمدی خرامان

مه نو ببام گردون ز پی نظاره سرزد

بنما چو ماه عیدم ز کنار بام ابرو

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۴

 

سر من اگر نشانی ز در کنشت دارد

چکنم کسی چه داند که چه سرنوشت دارد

بصلاح و پند مردم تن من چگونه چون خم

نشود سرشته می که چنین سرشت دارد

نرسد بدرد نوشان المی ز سیل فتنه

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۲

 

بقرار یک نظر دل ز تو چون کنار گیرد

تو مگر بجان در آیی که کسی قرار گیرد

تو چنین بخون عاشق چو می شبانه نوشی

بصباح حشر ترسم که ترا خمار گیرد

بکشی به جورم آنگه بکشی به دار عبرت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۰

 

اگر از غم تو صد جان به یکی نفس برآید

نفسی نه از دهانت بمراد کس برآید

توبکاکل پریشان نرسی ز هیچ راهی

که هزار دود آهت نه پیش و پس برآید

بتو حال من که گوید؟ که بحضرت سلیمان

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۴

 

اگر آن پری بعاشق نظر از وصال دارد

ز کرشمه اش که داند که چه در خیال دارد

دل تیره بخت مارا چه سعادتی ازین به

که ز ما برید و اکنون بتو اتصال دارد

مرو ای پری ببستان دل گل بخون مگردان

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۳

 

گل من مگو که لب را بکسی گشاد هرگز

که به گلشن وصالش نوزید باد هرگز

من ازین دو چشم غلطان چه مراد نقش بندم

که ز ششدر امیدم نبود گشاد هرگز

نه که شادی وصالم ندهد زمانه و بس

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۴

 

نبود کسی که نبود بلب تو اشتیاقش

مگر آدمی نباشد؟ که نباشد این مذاقش

می صاف و لعل نوشین که نخواهد ای پری وش

مگر آن حریف مسکین که نیفتد اتفاقش

ز فراق خاک گشتم ببر ایصبا غبارم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۷

 

من خسته ای فلک کی دمی از تو شاد گشتم

چه مراد جستم از تو که نامراد گشتم

من زار را به مجنون مکن ای حکیم نسبت

که به درد و داغ حسرت من از او زیاد گشتم

به غبار خاک راهش نرسیدم ارچه عمری

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۳

 

نه چنان بگرد کویت من ناصبور گردم

که گر آستین فشانی چو غبار دور گردم

من خسته در فراقت بکدام صبر و طاقت

بره فراغ پویم ز پی حضور گردم

مهل آنکه خاک سازد اجلم به نا تمامی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۵

 

چه شود گرت زمانی من دلفکار بینم

دل بیقرار یکدم زتو برقرار بینم

نه مروت است و غیرت که تو سر و ناز پرور

بکنار غیر باشی منت از کنار بینم

هوسی جز این ندارم که بچشم زنده بر سر

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۲

 

منم آنکه مست و بیخود ز غم تو لاله رویم

همه عشق و درد و داغم همه شوق و آرزویم

تو بهار عاشقانی بخدا اگر نباشی

نه بهار باغ بینم نه گل و سمن ببویم

مگرت بخواب بینم چو حیات خضر اگر نه

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۰

 

دل از آرزو چه خون شد بدعا چه کام خواهم

همه آرزو و کامم ز خدا کدام خواهم

سر وصلت ای پریوش نبود مرا ولیکن

سر خویش زیر پایت بگه خرام خواهم

هوسم بود که طوبی نگرم ولی نه چندان

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸۶

 

غم چون تو آفتابی ز جهان پسند دارم

من اگر چو ذره پستم نظری بلند دارم

دل ریش من متاعی نبود ولی مکن رد

که من از متاع عالم دل دردمند دارم

بفراق خو گرفتم ز هلاک خود چه باکم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰۸

 

ز رقیب او چه سازم که کند نظر بکین هم

چه رخی گشاده دارد که کند گره جبین هم

ز غم بهشت رویی من خسته را چه دوزخ

جگریست پر ز آتش نفسی است آتشین هم

بکشد هزار عاشق نکشیده تیغ و شاید

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶۳

 

تو که پیش بیغمانی چو گل از نشاط خندان

رخ خود چو غنچه درهم چه کشی ز دردمندان

ز لب تو بیعنایت، بکجا برم شکایت

که صدم جفاست از وی ز تو صدهزار چندان

چکنم که در نگیرد بتو شمع برق آهی

[...]

اهلی شیرازی
 
 
۱
۲