گنجور

 
اهلی شیرازی

ذره خاکم و در کوی تو گر گم باشم

به که یکذره غبار دل مردم باشم

اینچه مستی است که چونغنچه ببوی تو مرا

چاک گردد دل و در عین تبسم باشم

صاف می گر نبود درد سفالیست بسم

من نه آنم که مقید به تنعم باشم

گر کشندم نکنم ناله که مردن به از آن

کز رقیبان تو در بند ترحم باشم

اهلی از میکده بیرون نروم تا بابد

بلکه گر خاک شوم خشت سر خم باشم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode