گنجور

 
اهلی شیرازی

همه دم ز درد عشقت دل زار من حزین است

همه درد روزیم شد چکنم نصیبم این است

دل و دین گر از سجودت همه شد مرا همین بس

که زخاک راهت ای بت اثریم بر جبین است

به رخ تو شهسوارا نه غبار خط برآمد

که بر آفتاب گردی زغبار مشک چین است

تو که خرمن مرادی کرم از تو زیبد اما

کرمت به سر بلندان ستمت به خوشه چین است

سر کویت ای سهی قد بود از بهشت خوشتر

به بهشت نیست عیشی که درین سرا زمین است

من اگرچه بت پرستم تو مگو نظر بپوشان

رخ خود بپوش ای دل که بلای عقل و دین است

بگشا کمند اهلی به شکار نو غزالی

که سگ رقیب او را همه وقت در کمین است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode