گنجور

 
اهلی شیرازی

من از اول ترا خورشید عالم سوز میدیدم

همه امروز می بینند و من آنروز میدیدم

بیاران مینمود از غمزه چشمت مردمی لیکن

من از آن غمزه در دل ناوک دلدوز میدیدم

ز هجرم تیره بخت اکنون کجا شد آن نکو بختی

که خورشید رخت از طالع فیروز میدیدم

خوشا آنشب نشینیها که در جمع سهی قدان

ترا مجلس نشین چونشمع بزم افروز میدیدم

هم از اول که من گشتم چو اهلی مست چشم تو

نشان جادویی زان چشم سحر آموز میدیدم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode