گنجور

 
اهلی شیرازی

تو که پیش بی‌غمانی چو گل از نشاط خندان

رخ خود چو غنچه درهم چه کشی ز دردمندان

ز لب تو بی‌عنایت، به کجا برم شکایت

که صدم جفاست از وی، ز تو صدهزار چندان

چه کنم که درنگیرد به تو شمع، برقِ آهی

که چو موم نرم سازد دل سخت‌تر ز سندان

به لب تو جای دندان که گمان برد ز تندی

چو مجال دیدن کس نبود چه جای دندان

تو بدین جمال و خوبی، دلِ تنگ نیست جایت

که فرشته کس مقید نکند به کنج زندان

دل من به خودپسندی نکشد ز سجده‌ات سر

که فرشته دیو سازد سر کبر خودپسندان

نرسید دست اهلی به سهی‌قدان گل‌رخ

نرسد بدست کوته، گل وصل سربلندان

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
سعدی

چه خوش است بوی عشق از نفس نیازمندان

دل از انتظار خونین، دهن از امید خندان

مگر آن که هر دو چشمش همه عمر بسته باشد

به وَرَع خلاص یابد، ز فریب چشم بندان

نظری مباح کردند و هزار خون معطل

[...]

کمال خجندی

ز نشاط و عیش بادا لب تو همیشه خندان

شکرست آن نه لب‌ها گهرست آن نه دندان

به دهان تنگ فرما که ز حقه مرهمی ده

چو به خنده تازه کردی سر ریش دردمندان

به غبار گرد روی تو خطی نوشته دیدم

[...]

نظیری نیشابوری

نه مراست حسن خصلی به عیار سربلندان

نه خوش آمدی موافق به مذاق خودپسندان

به خیال نقش و رنگم ز دو دیده خواب برده

خم ابروی نگارین چو شب نگاربندان

به تک و دو اندرین ره نرسم به گرد مردی

[...]

عرفی

به چه رو به جلوه آید، طلب نیازمندان

نه دل نیاز خرم، نه لب امید خندان

گله از تهی کمندی، نه روا بود، همین بس

که غزال ما نیفتد به کمند صید بندان

چه کند زبون شکاری، ز چنین شکارگاهی

[...]

آشفتهٔ شیرازی

بخرند ناز معشوق به جان نیازمندان

به مژه چو شمع گریان و به لب چو صبح خندان

نظری که وقف باشد بنگاه جادوی تو

برود زره ازین پس بفسون چشم بندان

نکنی بعاشقی عیب گرش قدم بلغزد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه