گنجور

جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۵۳ - حکایت خروس و مؤذن

 

با خروس آن تاجدار سرفراز

آن مؤذن گفت در وقت نماز

هیچ دانا وقت نشناسد چو تو

وز فوات وقت نهراسد چو تو

با چنین دانایی ای دستانسرای

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۵۴ - جواب گفتن سلامان حکیم را

 

چون سلامان از حکیم اینها شنید

بوی حکمت بر مشام او وزید

گفت ای جان فلاطون از تو شاد

صد ارسطو زیر فرمان تو باد

عقل ها بودند از آغاز ده

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۵۵ - حکایت پیر روستایی با پسر

 

ساده مردی شد مسافر با پسر

هر دو را بر یک خرک بار سفر

بود پای از محنت ره ریششان

بر سر آن کوهی آمد پیششان

کوهی از بالا بلندی پر شکوه

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۵۶ - تنگ شدن کار بر سلامان از ملالت بسیار شاه و حکیم را گذاشتن و با ابسال راه گریز برداشتن

 

هر کجا از عشق جانی در هم است

محنت اندر محنت و غم در غم است

خاصه عشقی کش ملامت یار شد

گفت و گوی ناصحان بسیار شد

از ملامت سخت گردد کار عشق

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۵۷ - حکایت فراخ بودن زندان تنگ بر زلیخا در مشاهده یوسف علیه السلام

 

یوسف کنعان چو در زندان نشست

بر زلیخا آمد از هجران شکست

خان و مان بر وی چو زندان تنگ شد

سوی زندان هر شبش آهنگ شد

گفت با او فارغی از داغ عشق

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۵۸ - در دریا نشستن سلامان و ابسال و به جزیره خرم رسیدن و در آنجا آرام گرفتن و مقیم شدن

 

چون سلامان هفته ای محمل براند

پندگویان را بر او دستی نماند

از ملامت ایمن و فارغ ز پند

بار خود بر ساحل بحری فکند

دید بحری همچو گردون بی کران

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۵۹ - حکایت گفتن وامق به آن که پرسید مقصود تو از این جست و جوی چیست

 

خورده دانی گفت با وامق به راز

کای ز داغ عشق عذرا در گداز

می بری عمری به سر در جست و جوی

چیست مقصودت ز جست و جو بگوی

گفت مقصود آنکه با عذرا به هم

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۶۰ - آگاه شدن شاه از رفتن سلامان و خبر نایافتن از حال وی و آیینه گیتی نمای را کار فرمودن و حال وی را دانستن

 

شه چو شد آگاه بعد از چند گاه

زان فراق جانگداز عمر کاه

ناله بر گردون رسانیدن گرفت

وز دو دیده خون چکانیدن گرفت

گفت کز هر جا خبر جستند باز

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۶۱ - حکایت مکافات یافتن پرویز آنچه با فرهاد کرد از شیرویه

 

کوهکن کانبازی پرویز کرد

روی در شیرین شورانگیز کرد

دید شیرین سوی خود میل دلش

شد به حکم آنکه دانی مایلش

غیرت عشق آتش سوزان فروخت

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۶۲ - اندوهگین شدن شاه از تمادی شعف سلامان به صحبت ابسال و وی را به قوت همت از تمتع به وی بازداشتن

 

شاه یونان چون سلامان را بدید

کو به ابسال و وصالش آرمید

عمر رفت و زین خسارت بس نکرد

وز ضلالت روی دل واپس نکرد

ماند خالی زافسر شاهی سرش

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۶۳ - حکایت سؤال و جواب حکیم که حلال زاده کیست و نشانه آن چیست

 

از حکیمی کرد شاگردی سؤال

کای مهندس کیست فرزند حلال

گفت آن کو عاقبت گردد شبیه

با پدر گر بخرد است و گر سفیه

چند روزی گر نماند با پدر

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۶۴ - رسیدن سلامان پیش شاه و اظهار شفقت نمودن شاه با وی

 

چون پدر روی سلامان را بدید

وز فراق عمر کاه او رهید

بوسه های رحمتش بر فرق داد

دست مهر از لطف بر دوشش نهاد

کای وجودت خوان احسان را نمک

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۶۵ - در بیان چهار خصلت که از شرایط سلطنت است

 

هست شرط پادشاهی چار چیز

حکمت و عفت شجاعت جود نیز

نیست حکمت کز پی نفس لئیم

سخره حکم زنی گردد کریم

نیست از عفت که مرد هوشمند

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۶۶ - تنگدل شدن سلامان از ملامت پدر و روی در صحرا نهادن و آتش افروختن و با ابسال به هم به آتش درآمدن و سوخته شدن ابسال و سالم ماندن سلامان

 

کیست درعالم ز عاشق زارتر

نیست کار از کار او دشوارتر

نی غم یار از دلش زایل شود

نی تمنای دلش حاصل شود

مایه آزار او بیگاه و گاه

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۶۷ - حکایت آن منافق و آن مؤمن صادق که ردای وی را در ردای خود پیچیده در کوره آتش نهاد و ردای منافق بسوخت و ردای مؤمن سالم بماند

 

دین پرستی کوره آتش به پیش

گرم چون آتش به کسب و کار خویش

با منافق شیوه ای در دین دو رنگ

از پی اثبات دین برداشت جنگ

آن منافق گفت باآن دین پرست

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۶۸ - بازماندن سلامان از ابسال و زاری کردن بر مفارقت او

 

باشد اندر دار و گیر روز و شب

عاشق بیچاره را حالی عجب

هر چه از تیر بلا بر وی رسد

از کمان چرخ پی در پی رسد

ناگذشته از گلویش خنجری

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۶۹ - حکایت آن اعرابی اشتر گم کرده که میگفت کاشکی من نیز با اشتر خویش گم گشتمی تا هر که وی را یافتی مرا نیز با وی یافتی

 

آن عرابی چون شد اشتر در شتاب

از شتر افتاد چشمی مست خواب

از سبکباری شتر چون یاریی

دید کرد آغاز خوش رفتاریی

چون عرابی بامداد از خواب خاست

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۷۰ - شنیدن پادشاه حال سلامان را و عاجز ماندن از تدبیر کار او و در تدبیر آن به حکیم رجوع کردن

 

چون سلامان ماند از ابسال اینچنین

بود در روز و شبش حال اینچنین

محرمان آن پیش شه گفتند باز

جان او افتاد ازان غم در گداز

داشت با ابسال صد اندوه بیش

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۷۱ - منقاد شدن سلامان حکیم را و تدبیر کار او کردن

 

چون سلامان گشت تسلیم حکیم

زیر ظل رأفت او شد مقیم

شد حکیم آشفته تسلیم او

سحر کاری کرد در تعلیم او

باده های دولتش در جام ریخت

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۷۲ - بیعت دادن پادشاه ارکان دولت خود را با سلامان و تسلیم کردن تخت و تاج را به وی

 

افسر شاهی چه خوش سرمایه است

تخت سلطانی چه عالی پایه است

هر سری لایق به آن سرمایه نیست

هر قدم شایسته این پایه نیست

چرخ سا پایی سزد این پایه را

[...]

جامی
 
 
۱
۲۰۸
۲۰۹
۲۱۰
۲۱۱
۲۱۲
۳۰۶
sunny dark_mode