جامی
»
هفت اورنگ
»
سلامان و ابسال
»
بخش ۵۷ - حکایت فراخ بودن زندان تنگ بر زلیخا در مشاهده یوسف علیه السلام
یوسف کنعان چو در زندان نشست
بر زلیخا آمد از هجران شکست
خان و مان بر وی چو زندان تنگ شد
سوی زندان هر شبش آهنگ شد
گفت با او فارغی از داغ عشق
ناچشیده میوه ای از باغ عشق
چند ازین بستانسرای نازنین
چون گنهکاران شوی زندان نشین
گفت باشد از جمال دوست دور
عرصه آفاق بر من چشم مور
ور کنم با او به چشم مور جای
خوشترم باشد ز صد بستانسرای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این بیتها، یوسف به زلیخا میگوید که در زندان احساس تنهایی و درد ناشی از جدایی از محبوبش را تجربه میکند. او به این واقعیت اشاره میکند که زندگی در زندان مانند زندگی در یک خانه تنگ و محدود است و عشقش او را به زندان کشانده است. یوسف از زلیخا میخواهد تا از داغ عشقش فارغ باشد و به او میگوید که حتی اگر در زندان باشد، چشم به جمال محبوبش دوخته و این دیدن را از هزار باغ زیباتر میداند. در نهایت، او بر این باور است که عشق واقعی، حتی در شرایط سخت، ارزش بیشتری دارد.
هوش مصنوعی: وقتی یوسف در زندان به سر میبرد، زلیخا به خاطر جدایی از او بسیار غمگین و شکسته خاطر شده بود.
هوش مصنوعی: زندگی و خانهاش برایش به اندازه یک زندان تنگ و سخت شده، به طوری که هر شب به یاد زندان میافتد و به سمت آن میرود.
هوش مصنوعی: گفت که تو از درد عشق بیخبر هستی و نمیدانی چه طعمی دارد، مانند کسی که میوهای از باغ عشق نچشیده است.
هوش مصنوعی: چند بار باید به این باغ زیبا بیایم و مثل گناهکاران به زندان بروم؟
هوش مصنوعی: گفتند اگر از زیبایی یار دور باشم، همانند دانهای کوچک در جهان، هیچ چیز برای من اهمیت ندارد.
هوش مصنوعی: اگر با او به چشم یک مور زندگی کنم، برایم جایی خوشایندتر از صد باغ و بستان خواهد بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.