گنجور

 
جامی

چون سلامان از حکیم اینها شنید

بوی حکمت بر مشام او وزید

گفت ای جان فلاطون از تو شاد

صد ارسطو زیر فرمان تو باد

عقل ها بودند از آغاز ده

ساختی ده را تو اکنون یازده

من نهاده روی در راه توام

کمترین شاگرد درگاه توام

هر چه گفتی عین حکمت یافتم

در قبول آن به جان بشتافتم

لیک بر رای منیرت روشن است

کاختیار کار بیرون از من است

قدرت فاعل به قدر قابل است

قابلیت نی به جعل جاعل است

هر چه آن را من ز اول قابلم

کی توانم کز وی آخر بگسلم

بلکه هست از قدرت فاعل بدر

بر خلاف آن برون دادن اثر