عطار » نزهت الاحباب » بخش ۲۲ - در مناجات و ختم کتاب
پادشاهی و کریمی و رئوف
هم عطا بخشی و هم فرد و عطوف
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۷۹ - سوال کردن رسول روم از امیرالمؤمنین عمر رضیالله عنه
باز در گوشش دمد نکتهٔ مخوف
در رخ خورشید افتد صد کسوف
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۳۸ - پرسیدن موسی از حق سر غلبهٔ ظالمان را
لوح را اول بشوید بی وقوف
آنگهی بر وی نویسد او حروف
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۶۵ - باز تقریر کردن معاویه با ابلیس مکر او را
عقل فرعون ذکی فیلسوف
کور گشت از تو نیابید او وقوف
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۸۰ - قصهٔ آن شخص کی اشتر ضالهٔ خود میجست و میپرسید
رخت مانده بر زمین در راه خوف
تو پی اشتر دوان گشته بطوف
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۳ - بقیهٔ قصهٔ متعرضان پیلبچگان
میشمارد میدهد زر بی وقوف
تا که خالی گردد و آید خسوف
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۱۴ - گفتن خلیل مر جبرئیل را علیهماالسلام چون پرسیدش کی الک حاجة خلیل جوابش داد کی اما الیک فلا
بس بلا و رنج بایست و وقوف
تا رهد آن روح صافی از حروف
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۲ - تفسیر خذ اربعة من الطیر فصرهن الیک
وقت تنگ و فرصت اندک او مخوف
در بغل زد هر چه زودتر بیوقوف
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۸۷ - در بیان کسی کی سخنی گوید کی حال او مناسب آن سخن و آن دعوی نباشد چنان که کفره و لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمواتِ وَ الأَرْضَ لَیَقولُنَّ اللهُ خدمت بت سنگین کردن و جان و زر فدای او کردن چه مناسب باشد با جانی کی داند کی خالق سموات و ارض و خلایق الهیست سمیعی بصیری حاضری مراقبی مستولی غیوری الی آخره
حکم و تقدیرش چو آید بیوقوف
عقل کی بود در قمر افتد خسوف
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۸۷ - در بیان کسی کی سخنی گوید کی حال او مناسب آن سخن و آن دعوی نباشد چنان که کفره و لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمواتِ وَ الأَرْضَ لَیَقولُنَّ اللهُ خدمت بت سنگین کردن و جان و زر فدای او کردن چه مناسب باشد با جانی کی داند کی خالق سموات و ارض و خلایق الهیست سمیعی بصیری حاضری مراقبی مستولی غیوری الی آخره
عشق وصف ایزدست اما که خوف
وصف بندهٔ مبتلای فرج و جوف
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۴۶ - حکایت ضیاء دلق کی سخت دراز بود و برادرش شیخ اسلام تاج بلخ به غایت کوتاه بالا بود و این شیخ اسلام از برادرش ضیا ننگ داشتی ضیا در آمد به درس او و همه صدور بلخ حاضر به درس او ضیا خدمتی کرد و بگذشت شیخ اسلام او را نیم قیامی کرد سرسری گفت آری سخت درازی پارهای در دزد
در چنین راه بیابان مخوف
این قلاوز خرد با صد کسوف
حکیم نزاری » سفرنامه » بخش ۳ - آغاز کتاب
وان پسر هر هفته میآمد به طوف
نه ز پدر بیم و نه از استاد خوف
حکیم نزاری » سفرنامه » بخش ۱۳ - مراجعت کردن از سفر و آمدن به وطن
هر که بر حال منش باشد وقوف
تنهد انگشت تصرف بر حروف
حسینی » کنز الرموز » بخش ۳۷ - در بیان سماع و کیفیت آن میفرماید
شبروی کردم در این راه مخوف
تا مگر یابم بسرحد وقوف
ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵٢٣
ای سپهر بیحفاظ دون نواز
صرفه میکن گاهگاهی در صروف
کارهائی کز تو میآید برون
اهل دانش را نمیباشد وقوف
تربیتها میکنی نا اهل را
[...]
ملا احمد نراقی » مثنوی طاقدیس » بخش ۱۸۷ - بلندی رفتن نمرود به تماشای سوختن حضرت خلیل ع
مایه چون آید به دستت بی وقوف
این تجارت باشدش ای اوف اوف