مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۷۶ - معجزهٔ هود علیهالسلام در تخلص مؤمنان امت به وقت نزول باد
آتشین است این نشان کوته کنم
بر فقیر و گنج و احوالش زنم
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۷۷ - رجوع کردن به قصهٔ قبه و گنج
لیک من اینک بریشان میتنم
قایل این سامع این هم منم
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۷۸ - انابت آن طالب گنج به حق تعالی بعد از طلب بسیار و عجز و اضطرار کی ای ولی الاظهار تو کن این پنهان را آشکار
خود نگفتم چون درین ناموقنم
زان گرهزن این گره را حل کنم
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۹۸ - توزیع کردن پایمرد در جملهٔ شهر تبریز و جمع شدن اندک چیز و رفتن آن غریب به تربت محتسب به زیارت و این قصه را بر سر گور او گفتن به طریق نوحه الی آخره
تو کجایی تا بری در مخزنم
تا کنی از وام و فاقه آمنم
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۱۶ - بعد مکث ایشان متواری در بلاد چین در شهر تختگاه و بعد دراز شدن صبر بیصبر شدن آن بزرگین کی من رفتم الوداع خود را بر شاه عرضه کنم اما قدمی تنیلنی مقصودی او القی راسی کفادی ثم یا پای رساندم به مقصود و مراد یا سر بنهم همچو دل از دست آنجا و نصیحت برادران او را سود ناداشتن یا عاذل العاشقین دع فة اضلها الله کیف ترشدها الی آخره
عمرها بر طبل عشقت ای صنم
ان فی موتی حیاتی میزنم
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۱۶ - بعد مکث ایشان متواری در بلاد چین در شهر تختگاه و بعد دراز شدن صبر بیصبر شدن آن بزرگین کی من رفتم الوداع خود را بر شاه عرضه کنم اما قدمی تنیلنی مقصودی او القی راسی کفادی ثم یا پای رساندم به مقصود و مراد یا سر بنهم همچو دل از دست آنجا و نصیحت برادران او را سود ناداشتن یا عاذل العاشقین دع فة اضلها الله کیف ترشدها الی آخره
زنده زین دعوی بود جان و تنم
من ازین دعوی چگونه تن زنم
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۱۶ - بعد مکث ایشان متواری در بلاد چین در شهر تختگاه و بعد دراز شدن صبر بیصبر شدن آن بزرگین کی من رفتم الوداع خود را بر شاه عرضه کنم اما قدمی تنیلنی مقصودی او القی راسی کفادی ثم یا پای رساندم به مقصود و مراد یا سر بنهم همچو دل از دست آنجا و نصیحت برادران او را سود ناداشتن یا عاذل العاشقین دع فة اضلها الله کیف ترشدها الی آخره
من علم اکنون به صحرا میزنم
یا سراندازی و یا روی صنم
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۴۰ - مثل
حمله آرم افتد اندر گردنم
ز امر مادر پس من آنگه چون کنم
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸۲
توبه دیرینه را می بشکنم
ساقیا، در ده شراب روشنم
ساقیم، گر چون تو بت رویی بود
توبه چبود، مهر ایمان بشکنم
وقتی آید عاشق از مستی خویش
[...]
قاسم انوار » انیس العارفین » بخش ۴ - فی الندامة و التأسف وفیه معارف کثیرا
جامه عصیان برون کرد از تنم
داد از عرفان خود پیراهنم
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۵۲ - مثنوی اطعمه
لیک اگر آتش بسوزد بر تنم
دوستان گردند حالی دشمنم
اسیری لاهیجی » اسرار الشهود » بخش ۲۱ - در بیان وصف الحال و تحریض در ریاضت و اشارت به موت اختیاری بحکم موتوا قبل ان تموتوا
آتشی در خرمن هستی زنم
دل بکلی از دو عالم بر کنم
اسیری لاهیجی » اسرار الشهود » بخش ۳۳ - در بیان آنکه اصل اعمال نیت است و اخلاص در آن چنانچه در احادیث قدسیه آمده است که: لو صلی العبد صلوة اهل السماء و الارض و صام صیام اهل السماء و الارض و طوی الطعام مثل الملائکه حتی لا تأکل شیئی و لبس لباس العاری ثم رای فی قلبه ذره من محبة الدنیا او سمعتها او محمدتها او ریاستها، لا یسکن فی جواری و لأظلمن قلبی حتی ینسانی و لا اذیقه حلاوة مناجاتی، نیت المؤمن خیر من عمله.
گاه ساز همچو دود گلخنم
گاه دیگر سبز و تر چون گلشنم
اسیری لاهیجی » اسرار الشهود » بخش ۳۳ - در بیان آنکه اصل اعمال نیت است و اخلاص در آن چنانچه در احادیث قدسیه آمده است که: لو صلی العبد صلوة اهل السماء و الارض و صام صیام اهل السماء و الارض و طوی الطعام مثل الملائکه حتی لا تأکل شیئی و لبس لباس العاری ثم رای فی قلبه ذره من محبة الدنیا او سمعتها او محمدتها او ریاستها، لا یسکن فی جواری و لأظلمن قلبی حتی ینسانی و لا اذیقه حلاوة مناجاتی، نیت المؤمن خیر من عمله.
گه ز طبع نفس بر ظلمت تنم
گاه از نور تجلی روشنم
اسیری لاهیجی » اسرار الشهود » بخش ۳۴ - در بیان آنکه جمیع افعال به تقدیر الهی است و اشاره به مسائل مختلف فیه میان اشعری و معتزلی و سنی و شیعی و محقق و مقلد و ایماء اصطلاحات صوفیه و منع از اظهار اسرار و تحریص به اخفاء آن بحکم:
بلکه جمله عالم هستی منم
من به نقش هر دو عالم روشنم
اسیری لاهیجی » اسرار الشهود » بخش ۴۱ - در بیان حقیقت عشق و آثار و احکام آن
عشق گوید در بلا منز ل کنم
عقل گوید خویش بر عشرت زنم
اسیری لاهیجی » اسرار الشهود » بخش ۶۶ - اشارت به مناسبت میان خلق و خالق و تحقیق آنکه هر چه هست حق است و عالم نمود وهمی بیش نیست.
این ترانه چیست کاخر می زنم
من کیم با وی که خود را گم کنم
شیخ بهایی » نان و پنیر » بخش ۴ - قال المولوی المعنوی
من تو را، بیهیچ شکی، دشمنم
من تو را کی ره نمایم؟ ره زنم