عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » گفتار شیخ خرقان در دم آخر
تا بدانندی که با دانای راز
بت پرستی راست ناید، کژ مباز
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت پادشاه هندوان که اسیر محمود گشت و مسلمان شد
تا نیامد پیش تو محمود باز
با جهانی پر سوار سرفراز
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت مردی غازی و مردی کافر که مهلت نماز به یکدیگر دادند
غازیی از کافری بس سرفراز
خواست مهلت تا که بگزارد نماز
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت یوسف و ده برادرش که در قحطی به چاره جویی پیش او آمدند و گفتگوی آنها
چون به چاه افکندنش کردند ساز
جمله در چاه بلا ماندند باز
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت یوسف و ده برادرش که در قحطی به چاره جویی پیش او آمدند و گفتگوی آنها
گر کند گستاخیی چون اهل راز
ماند از ایمان وز جان نیز باز
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت دیوانهای که تگرگی بر سرش خورد و گمان برد کودکان بر سر او سنگ میزنند
چون تگرگ از سنگ مینشناخت باز
کرد بیهوده زبان خود دراز
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » گفتهٔ واسطی که گذارش بر گور جهودان افتاد
گر نسیم دولتی آید فراز
پرده اندازد ز روی کار باز
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت شیخ بوبکر نشابوری که خرش بر لاف زدن او بادی رها کرد
بیشکی فردا خوشی در عز و ناز
درروم در دشت محشر سرفراز
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت رازجویی موسی از ابلیس
حق تعالی گفت با موسی به راز
کاخر از ابلیس رمزی جوی باز
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » شیخی که از سگی پلید دامن در نچید
سایلی گفت ای بزرگ پاکباز
چون نکردی زین سگ آخر احتراز
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » نارضا بودن ایاز از اینکه محمود سلطنت را به او داد
آمدند از اوج عزت پیش باز
تو ز پس رفتی و کردی احتراز
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » مناجات رابعه با خداوند
رابعه گفتی که ای دانای راز
دشمنان را کار دنیا میبساز
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت محمود که لات را به هندوان نفروخت و آنرا سوزاند
ناگزیرت اوست، پس با او بساز
هرچ پذرفتی وفا کن، کژ مباز
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت خواجهای که از غلامش خواست او را برای نماز بیدار کند
جملهٔ شب آن غلام پاک باز
تا به وقت صبح میکردی نماز
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت خواجهای که از غلامش خواست او را برای نماز بیدار کند
تا وضو سازم کنم با تو نماز
آن غلام او را جوابی داد باز
عطار » منطقالطیر » عذر آوردن مرغان » حکایت مردی که از نبی اجازهٔ نماز بر مصلایی گرفت
از نبی در خواست مردی پر نیاز
تا گزارد بر مصلایی نماز
عطار » منطقالطیر » بیان وادی طلب » حکایت محمود و مردی خاکبیز
همچنان بس خاک میبیزی تو باز
پادشاهی کن که گشتی بینیاز
عطار » منطقالطیر » بیان وادی عشق » بیان وادی عشق
میتپد پیوسته در سوز و گداز
تا بجای خود رسد ناگاه باز
عطار » منطقالطیر » بیان وادی عشق » حکایت مجنون که پوست پوشید و با گوسفندان به کوی لیلی رفت
یک تن از قومش به مجنون گفت باز
سر برهنه ماندهای ای سرفراز
عطار » منطقالطیر » بیان وادی عشق » حکایت مفلسی که عاشق ایاز شد و گفتگوی او با محمود
آن سخن گفتند با محمود باز
کان گدایی گشت عاشق بر ایاز