شیخ بوبکر نشابوری به راه
با مریدان شد برون از خانقاه
شیخ بر خر بود بیاصحابنا
کرد ناگه خر مگر بادی رها
شیخ را زان باد حالت شد پدید
نعرهای زد، جامه بر هم میدرید
هم مریدان هم کسی کان دید ازو
هیچ کس فی الجمله نپسندید ازو
بعد از آن کرد آن یکی از وی سؤال
کاخر اینجا در که کردای شیخ حال
گفت چندانی که میکردم نگاه
بود از اصحاب من بگرفته راه
بود هم از پیش و هم از پس مرید
گفتم الحق کم نیم از بایزید
هم چنین که امروز خویش آراسته
با مریدانم ز جان برخاسته
بیشکی فردا خوشی در عز و ناز
درروم در دشت محشر سرفراز
گفت چون این فکر کردم، از قضا
کرد خر این جایگه بادی رها
یعنی آن کو میزند این شیوه لاف
خر جوابش میدهد، چند از گزاف
زین سبب چون آتشم در جان فتاد
جای حالم بود و حالم زان فتاد
تا تو در عجب و غروری ماندهای
از حقیقت دور دوری ماندهای
عجب بر هم زن، غرورت رابسوز
حاضر از نفسی، حضورت را بسوز
ای بگشته هر دم از لونی دگر
در بن هر موی فرعونی دگر
تا ز تو یک ذره باقی ماندست
صد نشان از تو نفاقی ماندست
از منی گر ایمنی باشد ترا
با دو عالم دشمنی باشد ترا
گر تو روزی در فنای تن شوی
گر همه شب در شبی روشن شوی
من مگو ای از منی در صد بلا
تا به ابلیسی نگردی مبتلا
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
بی اصحابنا به عربی یعنی با دوستانمان
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.