مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۳۷ - حکایت مارگیر کی اژدهای فسرده را مرده پنداشت در ریسمانهاش پیچید و آورد به بغداد
پارهٔ خاک ترا چون مرد ساخت
خاکها را جملگی شاید شناخت
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۸۴ - سؤال کردن بهلول آن درویش را
هر طروقی این فروقی کی شناخت
جز دقوقی تا درین دولت بتاخت
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۲۵ - جواب گفتن انبیا طعن ایشان را و مثل زدن ایشان را
ای بسا معشوق کاید ناشناخت
پیش بدبختی نداند عشق باخت
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۲۷ - مثلها زدن قوم نوح باستهزا در زمان کشتی ساختن
نوح اندر بادیه کشتی بساخت
صد مثلگو از پی تسخیر بتاخت
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۴۲ - مخصوص بودن یعقوب علیه السلام به چشیدن جام حق از روی یوسف و کشیدن بوی حق از بوی یوسف و حرمان برادران و غیر هم ازین هر دو
آن خدایی کز خیالی باغ ساخت
وز خیالی دوزخ و جای گداخت
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۸۰ - گفتن روح القدس مریم راکی من رسول حقم به تو آشفته مشو و پنهان مشو از من کی فرمان اینست
آفتی نبود بتر از ناشناخت
تو بر یار و ندانی عشق باخت
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۲۲۷ - حکایت عاشقی دراز هجرانی بسیار امتحانی
چونک با بیبرگی غربت بساخت
برگ بیبرگی به سوی او بتاخت
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۳۷ - چاره کردن سلیمان علیهالسلام در احضار تخت بلقیس از سبا
نرد خدمت چون به ناموضع بباخت
شیر سنگین را شقی شیری شناخت
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۵۲ - قصهٔ رستن خروب در گوشهٔ مسجد اقصی و غمگین شدن سلیمان علیهالسلام از آن چون به سخن آمد با او و خاصیت و نام خود بگفت
نه بهانه کرد و نه تزویر ساخت
نه لوای مکر و حیلت بر فراخت
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۷۸ - جواب گفتن مصطفی علیهالسلام اعتراض کننده را
حلم او خود را اگر چه گول ساخت
خویشتن را اندکی باید شناخت
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر چهارم » بخش ۱۰۶ - تزییف سخن هامان علیه اللعنة
وین دگر را بی ز خدمت چون نواخت
زین دو جنبش زهر را شاید شناخت
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۲۹ - در بیان آنک ثواب عمل عاشق از حق هم حق است
جز به ضد ضد را همی نتوان شناخت
چون ببیند زخم بشناسد نواخت
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۸۴ - فرمودن شاه ایاز را کی اختیار کن از عفو و مکافات کی از عدل و لطف هر چه کنی اینجا صوابست و در هر یکی مصلحتهاست کی در عدل هزار لطف هست درج و لکم فی القصاص حیوة آنکس کی کراهت میدارد قصاص را درین یک حیات قاتل نظر میکند و در صد هزار حیات کی معصوم و محقون خواهند شدن در حصن بیم سیاست نمینگرد
بهر آن پیغامبر این را شرح ساخت
هر که خود بشناخت یزدان را شناخت
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۳۵ - و همچنین قد جف القلم یعنی جف القلم و کتب لا یستوی الطاعة والمعصیة لا یستوی الامانة و السرقة جف القلم ان لا یستوی الشکر و الکفران جف القلم ان الله لا یضیع اجر المحسنین
چون فضیل رهزنی کو راست باخت
زانک ده مرده به سوی توبه تاخت
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۴۰ - حکایت جوحی کی چادر پوشید و در وعظ میان زنان نشست و حرکتی کرد زنی او را بشناخت کی مردست نعرهای زد
رفت جوحی چادر و روبند ساخت
در میان آن زنان شد ناشناخت
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۴۰ - حکایت جوحی کی چادر پوشید و در وعظ میان زنان نشست و حرکتی کرد زنی او را بشناخت کی مردست نعرهای زد
ای خنک آن را که ذات خود شناخت
اندر امن سرمدی قصری بساخت
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۱۴۸ - حکایت مات کردن دلقک سید شاه ترمد را
شاه با دلقک همی شطرنج باخت
مات کردش زود خشم شه بتاخت
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۵ - حکایت غلام هندو کی به خداوندزادهٔ خود پنهان هوای آورده بود چون دختر را با مهترزادهای عقد کردند غلام خبر یافت رنجور شد و میگداخت و هیچ طبیب علت او را در نمییافت و او را زهرهٔ گفتن نه
همچو بیمار دقی او میگداخت
علت او را طبیبی کم شناخت
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۱۲ - حکایت آن صیادی کی خویشتن در گیاه پیچیده بود و دستهٔ گل و لاله را کلهوار به سر فرو کشیده تا مرغان او را گیاه پندارند و آن مرغ زیرک بوی برد اندکی کی این آدمیست کی برین شکل گیاه ندیدم اما هم تمام بوی نبرد به افسون او مغرور شد زیرا در ادراک اول قاطعی نداشت در ادراک مکر دوم قاطعی داشت و هو الحرص و الطمع لا سیما عند فرط الحاجة و الفقر قال النبی صلی الله علیه و سلم کاد الفقر ان یکون کفرا
مرغک آمد سوی او از ناشناخت
پس طوافی کرد و پیش مرد تاخت
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۴۶ - لیس للماضین هم الموت انما لهم حسره الموت
سایل آن باشد که مال او گداخت
قانع آن باشد که جسم خویش باخت