گنجور

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۴

 

برگ بی‌برگی نداری لاف درویشی مزن

رخ چو عیار‌ان نداری جان چو نامرد‌ان مکن

یا برو همچون زنان رنگی و بویی پیش گیر

یا چو مردان اندر آی و گوی در میدان فگن

هر چه بینی جز هوا آن دین بود بر جان نشان

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۵ - در مدح خواجه علاء الدین ابویعقوب یوسف بن احمد حدادی شالنکی غزنوی و ابوالمعالی احمدبن یوسف

 

ای ز راه لطف و رحمت متصل با عقل و جان

وی به عمل و قدر و قدرت برتر از کون و مکان

هر کجا مهر تو آید رخت بربندد خرد

هر کجا قهر تو آید کیسه بگشاید روان

ای به پیش صدر حکمت سرفرازان سرنگون

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۰

 

ای سنایی ز آستان نتوان شدن بر آسمان

زان که روحانی رود بر آسمان از آستان

هر که چون نمرود با صندوق و با کرکس رود

خیره باز آید نگون نمرودوار از آسمان

با کمان و تیر چون نمرود بر گردون مشو

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۲

 

تا کی از یاران وصیت تخت و افسر داشتن

وز برای لقمه‌ای نان دست بر سر داشتن

تا تو بیمار هوای نفس باشی مر ترا

بایدت بر خاک خواری خفت و بستر داشتن

گر ترا بر کشور جان پادشاهی آرزوست

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۳ - در پاسخ پرسش سلطان سنجر دربارهٔ مذهب

 

کار عاقل نیست در دل مهر دلبر داشتن

جان نگین مهر مهر شاخ بی‌بر داشتن

از پی سنگین دل نامهربانی روز و شب

بر رخ چون زر نثار گنج گوهر داشتن

چون نگردی گرد معشوقی که روز وصل او

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۴

 

شرط مردان نیست در دل عشق جانان داشتن

پس دل اندر بند وصل و بند هجران داشتن

بلکه اندر عشق جانان شرط مردان آن بود

بر در دل بودن و فرمان جانان داشتن

در که از بحر عطا خیزد صدف دل ساختن

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۶

 

ای مسافر اندرین ره گام عاشق‌وار زن

فرش لاف اندر نورد و گفت از کردار زن

گر نسیم مشک معنی نیست اندر جیب تو

دست همت باری اندر دامن عطار زن

هرکت از زر باز گوید اوست دقیانوس تو

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۱ - ترکیب بند موشح در مدح خواجه امام محمد بن محمد

 

آتش عشق بتی برد آبروی دین ما

سجدهٔ سوداییان برداشت از آیین ما

لن ترانی نقش کرد از نار بر اطراف روی

لاابالی داغ کرد از کبر بر تمکین ما

شربت عشقش هنی کردست بر ما عیش تلخ

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲ - ترکیب بند در مدح ایرانشاه

 

گرچه شاخ میوه دار آرایش بستان شود

هم دی اصل چشم زخم ملک تابستان شود

از کمال هیچ چیزی نیست شادی عقل را

زان که کامل بهر آن شد چیز تا نقصان شود

شاخها از میوه‌ها گر گشت چون بی زه کمان

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۳ - ترکیب بند در مدح مکین‌الدین

 

ای سنایی بگذر از جان در پناه تن مباش

چون فرشته یار داری جفت اهریمن مباش

همچو شانه بستهٔ هر تارهٔ مویی مشو

همچو آیینه درون تاری برون روشن مباش

هر زمان از قیل و قال هر کسی از جا مشو

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۴ - در مدح عمادالدین سیف‌الحق ابوالمفاخر محمدبن منصور

 

ای دل ار جانانت باید منزل اندر جان مکن

دیده در گبری مدار و تکیه بر ایمان مکن

ور ز رعنایی هنوز از جای رایت آگهیست

جای این مردان مگیر و رای این میدان مکن

گرت باید تا بمانی در صفات خود ممان

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۹

 

رحل بگذار ای سنایی رطل مالامال کن

این زبان را چون زبان لاله یک دم لال کن

یک زمان از رنگ و بوی باده روح‌القدس را

در ریاض قدس عنبر مغز و مرجان بال کن

زهد و صفوت یک زمان از عشق در دوزخ فگن

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۱ - دعوت به آزادگی و عدالت‌خواهی

 

ای سنایی خویشتن را بی سر و سامان مکن

مایهٔ انفاس را بر عمر خود تاوان مکن

از برای آنکه تا شیطان ز تو شادان شود

دیدهٔ رضوان و شخص خویش را گریان مکن

دینت را نیکو نداری دیو را دعوت مساز

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۲ - منع کبر و غرور و مذمت دنیا

 

ای دل ار در بند عشقی عقل را تمکین مکن

محرم روح‌الامینی دیو را تلقین مکن

خوش نباشد مشورت با عقل کردن پیش عشق

قبله تا خورشید باشد اختری را دین مکن

ماه و تیر و زهره و بهرام و برجیس و زحل

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۳ - در حکمت و موعظت

 

ای منزه ذات تو «اما یقول الظالمون»

گفت علمت جمله را «ما لم تکونوا تعلمون»

چون منزه باشد از هر عیب ذات پاک تو

جای استغفارشان باشد «و هم یستغفرون»

امر امر تست یارب با پیمبر در نبی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۵ - در مدح بهرامشاه

 

در میان کفر و دین بی اتفاق آن و این

گفتگویست از من و تو مرحبا بالقائلین

هر کجا عشق من و حسن تو آید بی‌گمان

در نه پیوندد خرد با کاف کفر و دال و دین

حسن خوبان بزم شد کی بود بی های و هوی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۶ - در نعت رسول اکرم (ص)

 

ای گزیده مر ترا از خلق رب‌العالمین

آفرین گوید همی بر جان پاکت آفرین

از برای اینکه ماه و آفتابت چاکرند

می طواف آرد شب و روز آسمان گرد زمین

خال تو بس با کمال و فضل تو بس با جمال

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۷ - دعوت به زهد و ستایش سید فضل‌الله

 

هر که را ملک قناعت شد مسلم بر زمین

ز آسمان بر دولت او آفرین باد آفرین

عز دین از جاه دنیا کس نجست اندر جهان

جاه دنیا را چکارست ای پسر با عز دین

رستگاری هر دو عالم در کم آزاری بود

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۸ - از زبان منجم ماوراء النهر که تقویم آورده بود گفته‌است

 

ای امین شاه و سلطان و امیر ملک و دین

زبدهٔ دور زمانی عمدهٔ روی زمین

خلق را در دین و دنیا از برای مصلحت

عروةالوثقی تویی امروز و هم حبل‌المتین

بر تو غیب آسمان چون عیب عالم ظاهرست

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶۳

 

ای تماشاگاه جان‌ها صورت زیبای تو

وی کلاهِ فرقِ مردان پای تا به پایِ تو

چرخ گردان در طواف خانهٔ تمکین تو

عقل پیر احسنت‌گویِ حکمتِ برنای تو

چون خجل کردی دو عالم را پدید آمد ز رشگ

[...]

سنایی
 
 
۱
۷
۸
۹
۱۰
۱۱
۱۲
sunny dark_mode