گنجور

 
سنایی

هر که را ملک قناعت شد مسلم بر زمین

ز آسمان بر دولت او آفرین باد آفرین

عز دین از جاه دنیا کس نجست اندر جهان

جاه دنیا را چکارست ای پسر با عز دین

رستگاری هر دو عالم در کم آزاری بود

از بد اندیشان بترس و با کم‌آزاران نشین

مر ترا گفتند دست از مردمان کوتاه کن

تو چرا چون ابلهان کوتاه کردی آستین

نامهٔ کوته نکو باشد به هنگام حساب

جامهٔ کوته چه خواهی کرد ای کوتاه بین

ای برآورده سر کبر از گریبان نفاق

نه به رعناییت یار و نه به قرایی قرین

سبلت خود پست کردی دولت مستیت از آن

پستی و هستی بد آید هستی و پستی گزین

تو به خرسندی بدل کن حرص را گر مردمی

کاولین نعم‌البدل شد آخرین بش‌القرین

هیچ بیرونت نیست کار این جهان از نیک و بد

رحمت فردوس از آنست و عذاب گور ازین

یک زمان ز آب شریعت آتش شهوت بکش

پس عوض بستان تو دیوی را هزاران حور عین

دل چو مردان سرد کن زین خاکدان بی‌وفا

آن گهٔ بستان کلید قصر فردوس برین

ظاهری زیبا و نازیبا مر او را باطنی

از درون چون سر که باشد وز برون چون انگبین

شاه را گویی که مال این و آن غارت مبر

پس ز شاه افزون طمع داری به مال آن و این

روی چون طابون و اندر زیر آن طابون طمع

آنت کاری با تهور اینت کاری سهمگین

از چنین بیشه چه جویی نزد هر کس آبروی

به بود زین آبرو ای خواجه آب پارگین

وقت دادن موش تر باشی چو بستانی چرا

در نیابد گرد شبدیز ترا شیر عرین

خود سزای سبلت تو دولت شه کرد و بس

شاه را دولت چنان باشد ترا سبلت چنین

تو چرا از طیلسان چندین ترفع می‌کنی

طیلسانست آنکه داری یا پر روح‌الامین

نیک بختیت آرزو باشد فضول از سر بنه

رو بر سید شو و از خوان او نان ریزه چین

سید فرزانه فضل‌الله بی‌مثل آنکه هست

آفتاب خاندان طیبین و طاهرین

آنکه اندر حق او یک رنگ بینم در جهان

خواه گویی تاج باش و خواه گویی پوستین

آنکه ناید گر به دست آیدش بر پا شد همه

گنج باد آورد ز استظهار میرالمومنین

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کسایی

فهم کن گر مؤمنی فضل امیرالمؤمنین

فضل حیدر ، شیر یزدان ، مرتضای پاکدین

فضل آن کس کز پیمبر بگذری فاضل تر اوست

فضل آن رکن مسلمانی ، امام المتّقین

فضل زین الاصفیا ، داماد فخر انبیا

[...]

فرخی سیستانی

ای برید شاه ایران از کجا رفتی چنین

نامه ها نزد که داری؟ بار کن! بگذار! هین

کی جدا گشتی ز شاه و چندگه بودی براه

چند گون دیدی زمان و چند پیمودی زمین

سست گشتی تو همانا کز ره دور آمدی

[...]

منوچهری

حاسدان بر من حسد کردند و من فردم چنین

داد مظلومان بده ای عز میر مؤمنین

شیر نر تنها بود هرجا و خوکان جفت‌جفت

ما همه جفتیم و فردست ایزد دادآفرین

حاسدم بر من همی پیشی کند، این زو خطاست

[...]

قطران تبریزی

گشت گیتی چون بهشت از فر ماه فرودین

بوستان را کرد پر پیرایه های حور عین

بر بهشت بوستان مگزین بهشت آسمان

کان بهشت بر گمانست این بهشت بر یقین

ابر گوئی کرده غارت تخت بزازان هند

[...]

مسعود سعد سلمان

آفرین بر دولت محمودیان باد آفرین

کافریدش زآفرین خویشتن جان آفرین

آفرین بر دولتی کش هر زمان گوید خدا

آفرین باد آفرین بر چون تو دولت آفرین

چون نباشد آفرین ایزدی بر دولتی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه