گنجور

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۵

 

یارب آن مه را که خواهم زد قضا در کوی او

آن قدر ذوق تماشا ده که بینم روی او

در قیامت کز زمین خیزند سربازان عشق

صد قیامت بیش خیزد از زمین کوی او

فتنه‌ها برپا کند کز پا نشنید روز حشر

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۶

 

مدعی در مجلسم جا می‌دهد پهلوی تو

تا شود آگاه اگر ناگاه بینم روی تو

از خطایی گه گهم بنواز در پهلوی خویش

تا به تقریب سخن چشم افکنم بر روی تو

نیست رویت در مقابل لیک می‌گوید به من

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۱

 

امشب اندر بزم آن پرهیز فرما پادشاه

دیده را ضبط نگه کار است و دل را ضبط آه

از برای یک نگه بر روی آن عابد فریب

می‌توان رفتن به زیر بار یک عالم گناه

بسته چشم آن بت ز من اما کجا آن شوخ چشم

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۳

 

از نسیم آن خطم در حیرت از صنع اله

کز گل انسان برآورد این عبیرافشان گیاه

شوق بر صبر این سپه بگماشتی گر داشتی

او عنان عشوهٔ خود من عنان دل نگاه

چون به دل بردن درآید دلبر سیمین بدن

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۵

 

یار از جعد سمن‌سا مشک بر گل ریخته

یاسمن را باغبان بر پای سنبل ریخته

از لطافت گشته عنبر بیز و مشک افشان هوا

یا صبا گرد از خم آن زلف و کاکل ریخته

تاب کاکل داده و افکنده سنبل را به تاب

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۶

 

جلوهٔ آن حور پیکر خونم از دل ریخته

بندهٔ آن صانعم کان پیکر از گل ریخته

مهر لیلی بین که اشگش بر سر راه وداع

همچو باران بر سر مجنون ز محمل ریخته

ترک خونریزی مسافر گشته کز دنبال او

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۰

 

بیش از دی گرم استغنا زدن گردیده‌ای

غالبا امروز در آیینه خود را دیده‌ای

کلفتی داری و پنهان داری از من گوئیا

این که با غیر الفتت فهمیده‌ام فهمیده‌ای

گشت معلومم که در گوشت چه آهنگی خوش است

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۲

 

ای گل خودرو چه بد کردم که خوارم ساختی

آبرویم بردی و بی‌اعتبارم ساختی

اختیار کشتنم دادی به دست مدعی

در هلاک خویشتن بی‌اختیارم ساختی

شرم از مهر و وفای من نبودت ای دریغ

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۴

 

کاش یارم از ستم دایم مکدر داشتی

یا دلم تاب فراق آن ستمگر داشتی

کاشکی هرگز از آن گل نامدی بوی وفا

یا چو رفتی مرغ دل فریاد کمتر داشتی

کاشکی زان پیش کان شمع از کنار من رود

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۲

 

شوق می‌گرداندم بر گرد شمع سرکشی

همتی یاران که خود را میزنم برآتشی

همچو خاشاکی که بادش در رباید ناگهان

خواهد از جاکندنم جولان تازی ابرشی

ناوکی کامروز دارم این قدرها زخم ازو

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷۶

 

ساربان بر ناقه می‌بندد به سرعت محملی

چون جرس ز اندیشه در بر میتپد نالان دلی

محمل آرائیست یکجا گرم با صد آب و تاب

جای دیگر آه سرد و گریهٔ بی‌حاصلی

یک طرف در نیت پرواز باز جان شکار

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۶

 

ساقیا چون جام جمشیدی پر از می می‌کنی

گرنه این دم فکر برگی می‌کنی کی می‌کنی

من نه آنم کز تو پیوند محبت بگسلم

بند بندم گر به تیغ قهر چون نی می‌کنی

آنچه در دل بردن از لطف دمادم می‌کنند

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۷

 

محتشم چون عمر صرف خدمت وی می‌کنی

پادشاهی گر نکردی این زمان کی می‌کنی

توسن عمر آن جهان‌پیما ستور باد پا

یک جهان طی می‌کند چون بادپا هی می‌کنی

سختی راه محبت را دلیل این بس که تو

[...]

محتشم کاشانی
 
 
۱
۴
۵
۶
sunny dark_mode