گنجور

 
محتشم کاشانی

ای گل خودرو چه بد کردم که خوارم ساختی

آبرویم بردی و بی‌اعتبارم ساختی

اختیار کشتنم دادی به دست مدعی

در هلاک خویشتن بی‌اختیارم ساختی

شرم از مهر و وفای من نبودت ای دریغ

کز جفا در پیش مردم شرمسارم ساختی

چون گشودی بهر دشنامم زبان دیگر به خشم

کز ستم بسمل به تیغ آبدارم ساختی

چارهٔ کار خود از لطف تو می‌جستم مدام

چاره‌ام کردی ز روی لطف و کارم ساختی

بعد قهر از یاریت امید لطفی داشتم

لطف فرمودی به قتل امیدوارم ساختی

محتشم آن روز روزم تیره کردی کز جنون

بسته زنجیر زلف آن نگارم ساختی