گنجور

 
محتشم کاشانی

کاش یارم از ستم دایم مکدر داشتی

یا دلم تاب فراق آن ستمگر داشتی

کاشکی هرگز از آن گل نامدی بوی وفا

یا چو رفتی مرغ دل فریاد کمتر داشتی

کاشکی زان پیش کان شمع از کنار من رود

ضربت شمشیر مرگم از میان برداشتی

آن که رفت و یاد خلق او مرا دیوانه ساخت

کاشکی خوی پری رویان دیگر داشتی

تن که بر بستر ز درد هجر او پهلو نهاد

کاش از خشت لحد بالین و بستر داشتی

محتشم کز درد دوری خاک بر سر می‌کند

وه چه بودی گر اجل را راه بر سر داشتی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

این چه چتر است این که بر ملک ابد برداشتی

یادآوری جهان را ز آنک در سر داشتی

زلف کفر و روی ایمان را چرا درساختی

ز آنک قصد مؤمن و ترسا و کافر داشتی

جان همی‌تابید از نور جلالت موج موج

[...]

ابن یمین

یاد ایامی که دروی صاحب صاحبقران

گاهگاهی التفاتی سوی چاکر داشتی

حاتم ثانی جلال ملک و دین کان کرم

آنکه هر روزم ز روز رفته بهتر داشتی

گر هزاران غم رسیدی بر دل ابن یمین

[...]

صائب تبریزی

دوش با ما سرگران بودی چه در سر داشتی؟

باده می خوردی و خون ما به ساغر داشتی

سبزه باغ و بهار ما زبان شکر بود

بر مسلمانان اگر رحمی تو کافر داشتی

نیست امروز این گرانی پله ناز ترا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه