گنجور

 
محتشم کاشانی

امشب اندر بزم آن پرهیز فرما پادشاه

دیده را ضبط نگه کار است و دل را ضبط آه

از برای یک نگه بر روی آن عابد فریب

می‌توان رفتن به زیر بار یک عالم گناه

بسته چشم آن بت ز من اما کجا آن شوخ چشم

می‌تواند داشت خود را از نگه کردن نگاه

صبر کن ای دل که از لذت چشانیهای اوست

وعده‌های دیر دیر و لطفهای گاه گاه

زان نگه قطع نظر به کز پی تقریب آن

بر رقیبان نیز یک یک بایدش کردن نگاه

داغ مجنون راز وصل آن نیم مرهم بس نبود

کاشکی یک بار دیگر ناقه گم می‌کرد راه

رو به صبر و طاقت و تمکین منازای محتشم

خیل غم چون بر نشیند یک سوار و صد سپاه