گنجور

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

غرقه دریای عشقیم از کنار ما مپرس

خانه بر دوشیم چون موج از دیار ما مپرس

نخل سروستان تصویریم بر از ما مخواه

خار خشک بوستانیم از بهار ما مپرس

ما و زلف او به یک طالع ز مادر زاده‌ایم

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸

 

گه انیس دشت و گاهی محرم گلزار باش

وانگه از اسرار هرجا می‌رسی ستار باش

چند روزی چون خم می تا در این میخانه‌ای

مست کن از خویش عالم را و خود هشیار باش

زود رسوا می‌شود گندم‌نمای جوفروش

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴

 

می‌دهد هر ساعتی چشمش شرابم ز اعتراض

می‌نماید آتش لعلش کبابم ز اعتراض

نیست حرفش بیش از این کز پیش من کم کن گذر

زیر لب گاهی که می‌گوید جوابم ز اعتراض

روبرو هرگه که برخوردم به آن دریای حسن

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵

 

می‌رسد هر لحظه زخم تازه بر جان بی‌غلط

کرده مژگانت دلم را تیرباران بی‌غلط

عمر جاویدان نهان در چشمه لب‌های او است

می‌دهد خضرم نشان آب حیوان بی‌غلط

نیست جز لعل تو درمان در جهان درد مرا

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۶

 

دل به دهر حیله‌گر دادم غلط کردم غلط

رفت ذوق هستی از یادم غلط کردم غلط

خرمن عمری که جمع آورده بودم سال‌ها

داد دهر سفله بربادم غلط کردم غلط

ز آرزوی کوی شیرین کوه عصیان روزگار

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰

 

گوییا خط عارض آن دل‌ربا را کرده حفظ

طوطی این آیینه گیتی‌نما را کرده حفظ

جز خضر، عمر ابد دیگر نصیب کس نشد

خط او سرچشمه آب بقا را کرده حفظ

زعفرانی ساخت در عشق تو ما را ضعف تن

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲

 

من که در بزم تو دارم راه پایی همچو شمع

می‌کنم پیدا برای خویش جایی همچو شمع

نیست قدری شمع را چون آفتاب آید برون

پیش رخسار تو کی دارم بهایی همچو شمع

هر کجا سوزان نشینم در صفات حسن تو

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰

 

رویت از آیینه ای دلدار می‌گیرم سراغ

یار را در خانه اغیار می‌گیرم سراغ

خال را می‌جویم از دنباله ابروی دوست

نیست عیبم مهره را از مار می‌گیرم سراغ

شرح غم می‌پرسم از کاکل، ز زلف آشفتگی

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۱

 

روز و شب در بزم دوران بی‌قرارم همچو دف

بس‌که سیلی‌خوار دست روزگارم همچو دف

چون که می‌سازد به گرم و سرد طبعم روزگار

زآب و آتش می‌رسد گاهی مدارم همچو دف

کی از این بی‌خانمانی منت از دونان کشم

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳

 

مقصد عاشق همین یار است دنیا بر طرف

زندگی بی یار دشوار است عقبا بر طرف

می‌برد تا بندر صورت دل سرگشته را

کار ما با چشم خون‌بار است دریا بر طرف

برگرفت از روی چون گل پرده بلبل شد خموش

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۴

 

گر نخواهی سازدت در بزم بی‌مقدار حرف

تا توان خاموش گردیدن مزن بسیار حرف

حرف بی‌جا گر دعا باشد چو سنگ تفرقه است

گل به‌در زد بس‌که بلبل زد در این گلزار حرف

حرف حق خوب است اما صرفه در گفتار نیست

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۶

 

گشت آن روزی که پیدا در سرم سودای عشق

شد تهی از عقل تا خالی نماید جای عشق

از نزولش دارد او شوقی که سر تا پای من

می‌شوم هر دم بلاگردان سر تا پای عشق

کلبه تاریک، روشن می شود از آفتاب

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۷

 

می‌روم تا کوی جانان آخر از تأثیر عشق

سالکان را نیست بهتر هادی‌ای از پیر عشق

آسمان لاجوردی رنگ پرنقش و نگار

هست سرلوح سردیباچه تفسیر عشق

خانه کعبه است مروارید قدرش را صدف

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۸

 

کم خور ای روشن‌ضمیر از سفره دو نان نمک

نیست آسان خوردن دانا دل از نادان نمک

می‌خورند از بس‌که با یکدیگر از روی نفاق

عالمی را در حقیقت کرده سرگردان نمک

قدر مردان بر طرف شد زین نمک‌نشناس چند

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۳

 

برنمی‌آید به کار کس ثبات بی‌محل

مرگ به زندانیان را از حیات بی‌محل

طبع اگر آزاده‌دل را نیست صرف لعل یار

کم ز صندل نیست در لذت نبات بی‌محل

زود پیدا گشت خط و کشت ما را ز اضطراب

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۷

 

زآتش عشق تو در هرجا که مأوا می‌کنم

همچو بوی عود خود را زود رسوا می‌کنم

کم‌فضایی بین که مثل غنچه در گلزار دهر

همچو گل می‌پاشم از هم گر دلی وا می‌کنم

بی‌کسم چندان‌که جسم خویش می‌کاهم چو نی

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱

 

بر میان تاری ز زلف یار می‌خواهد دلم

سبحه را افکنده و زنّار می‌خواهد دلم

تا نشانی هست از غم‌خانه زندان دوست

کافرم گر جانب گلزار می‌خواهد دلم

تا نشینی در میان چون نقطه بر گرد سرت

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶

 

گر در این ظلمت چراغی پیش پا می‌داشتم

راه بر سرچشمه آب بقا می‌داشتم

سرنگون از چه نمی‌افتادم از خود بی‌خبر

چشم اگر بر نقش پای رهنما می‌داشتم

می‌زدم بر سنگ بس رنجیده‌ام از روزگار

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۲

 

بهر قتلم داد پیغامی که من می‌خواستم

از لبش حاصل شد آن کامی که من می‌خواستم

از جواب تلخ آن شیرین‌زبان راضی شدم

بود در این قند بادامی که من می‌خواستم

شد درون سینه نقش خاتم دل داغ‌دار

[...]

قصاب کاشانی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۴

 

گفت دلبر بر من از حسرت نگر گفتم به‌چشم

غیر من بر دیگری منگر دگر گفتم به‌چشم

گفت اگر داری سر وصلم در این محنت‌سرا

بایدت کرد از جهان قطع نظر گفتم به‌چشم

گفت دور از ماه رخسارم نباید بازداشت

[...]

قصاب کاشانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode