گنجور

 
قصاب کاشانی

گر در این ظلمت چراغی پیش پا می‌داشتم

راه بر سرچشمه آب بقا می‌داشتم

سرنگون از چه نمی‌افتادم از خود بی‌خبر

چشم اگر بر نقش پای رهنما می‌داشتم

می‌زدم بر سنگ بس رنجیده‌ام از روزگار

گر به کف آیینه گیتی‌نما می‌داشتم

می‌شدم در زیر بار منت گردون هلاک

گر جُوی در زیر این نه آسیا می‌داشتم

پای همت می‌زدم بر فرق چرخ مستعار

تکیه‌ای گر بر سریر بوریا می‌داشتم

دیده‌ام زین خاکدان می شد سفید از انتظار

گر ز دست خلق چشم توتیا می‌داشتم

خرمنم را باد غم می‌داد بر باد فنا

گر ز کشت دهر یک جو مدعا می‌داشتم

پاک می‌سودم به هم ز افسوس تا گلگون شود

هر دو کف گر خواهش رنگ حنا می‌داشتم

اولین گامم نخستین پایه معراج بود

آنچه در سر هست اگر در زیر پا می‌داشتم

دیده گر می‌دوختم از سیم قلب روزگار

در نظر اکسیر بهر کیمیا می‌داشتم

می‌گذشتم گر ز جسم عاریت چون بوی گل

جا در آغوش و بر باد صبا می‌داشتم

دولت تیزی که زیر تیغ خون‌ریز تو بود

من طمع از سایه بال هما می‌داشتم

کاش جای توتیا قصاب روز واپسین

در نظر قدری ز خاک کربلا می‌داشتم