گنجور

 
قصاب کاشانی

بهر قتلم داد پیغامی که من می‌خواستم

از لبش حاصل شد آن کامی که من می‌خواستم

از جواب تلخ آن شیرین‌زبان راضی شدم

بود در این قند بادامی که من می‌خواستم

شد درون سینه نقش خاتم دل داغ‌دار

کرد پیدا این نگین نامی که من می‌خواستم

سر زد از گرد عذار یار خط دل‌فریب

در چمن گسترده شد دامی که من می‌خواستم

ناله همدم، آه، آتش‌بار، مژگان، خون‌چکان

داد آخر آن سرانجامی که من می‌خواستم

گردش چشمی ز یک نظّاره‌ام مستانه کرد

داد ساقی باده از جامی که من می‌خواستم

از خم زلف تو آزادی نخواهد یافتن

مرغ دل افتاده در دامی که من می‌خواستم

در تبسم گفت زیر لب که قربانم شوی

آخر آن مه داد دشنامی که من می‌خواستم

بی‌تأمل در رهش قصاب کردم جان نثار

شد نصیب امروز آرامی که من می‌خواستم