گنجور

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۷

 

باز در دل شعله‌های آفتاب افکنده‌ایم

طرح آبادی درین دیر خراب افکنده‌ایم

زوربازوی طلب بین کاندرین نخجیرگاه

بارها خقاش را بر آفتاب افکنده‌ایم

جلوه حسرت دل از ما برد ورنه صد سحر

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۸

 

وقت غم خوش کآتش از باغ و بهارش چیده‌ایم

یک گلستان داغ از هر نوک خارش چیده‌ایم

یک تبسم غنچه امید ما نوبر نکرد

گویی از گلزار پیش از نوبهارش چیده‌ایم

قیمت دشت محبت را فرامش چون کنیم

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۱

 

روزگاری شد که ما زین بخت وارون می‌تپیم

همچو زخم دل گریبان چاک در خون می‌تپیم

دیده عشقیم و ما را طالع نظاره نیست

سال‌ها در انتظار یک شبیخون می‌تپیم

موجه دریای خونابیم دور از زلف دوست

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳

 

کی مسیحا داشت در بار آنچه ما می‌خواستیم

عافیت بودش متاع و ما بلا می‌خواستیم

اشک ریزان تا در دارالشفا رفتیم دوش

نی دوای درد درد بی‌دوا می‌خواستیم

برد موسی بهر آمین گفتنم همره به طور

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸

 

ما دو عالم را ز موج غم خراب انگاشتیم

این دو دریای مصیبت را سراب انگاشتیم

چون درین ره آب حیوان کار آتش می‌کند

آتشی هر گام نوشیدیم و آب انگاشتیم

این کهن افسانه ما هیچ پایانی نداشت

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱

 

یاد آن روزی که در میخانه ساغر می‌زدیم

چون تهی می‌گشت دست از جام بر سر می‌زدیم

خواه کنج بیضه خواهی آشیان خواهی قفس

هر کجا بودیم از کنج طلب پر می‌زدیم

مقصد ما سیر گلخن بود ورنه کی چو خس

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴

 

کو حریفی تا دو جامی از می احمر زنیم

چون شراب از بی‌خودیها تکیه بر ساغر زنیم

تازه شمعی کاش افروزند در بزم وصال

بر سر این شعله‌های کهنه تا کی پر زنیم

مختصر دستی که ما را بود صرف جام شد

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰

 

رسم عشاقست خندان اشک حرمان ریختن

دیده در طوفان خون و گل به دامان ریختن

گریه را در پرده‌های خون دل پیچم که هست

کفر در کیش حیا یک قطره عریان ریختن

نی دلی دریای خون نه سینه‌ای گرداب غم

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲

 

از شهیدان تو فرمان بردن و جان باختن

وز تو کردن گوی سرشان را و چوگان باختن

جان فدای تیغ نازی باد کز روی نیاز

می‌توان صد جانش در راه شهیدان باختن

کفر کو تا پیشش اندازم که بی‌شرمی بود

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۳

 

اشک حسرت در عذار ما غریبان ریختن

هیچ کم نبود ز خون صد مسلمان ریختن

جان فدای قاتلی کز حیرت نظاره‌اش

زخم ما را شد فرامش خون به دامان ریختن

نیم بسمل می‌طپم در خاک و خون ز آن رو هست

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷

 

درد ما ننگ مداوا برنتابد بیش ازین

ناز اعجاز مسیحا برنتابد بیش ازین

یک جهان لذت چکد از هر سر مژگان من

چون کنم چشم تماشا برنتابد بیش ازین

پای در دامان صحرا پیچ همچون گردباد

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۷

 

کوش تا سیراب از بحر تماشا نگذری

همچو موج هرزه گرد از روی دریا نگذری

گر ز گمراهی رهت بر شهر درمان اوفتد

تا توانی بر شبستان مسیحا نگذری

لخت لختم تشنه دیدار تست ای برق غم

[...]

فصیحی هروی
 

فصیحی هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۰

 

یک دو روزی شد که چون گل غوطه در خون می‌زنی

قرعه نازی به نام اشک گلگون می‌زنی

آشناتر می‌نشیند در دل اهل نیاز

هر خدنگی کز کمان ناز اکنون می‌زنی

عشقت از بهر دل من کرد زین‌سان ناله دوست

[...]

فصیحی هروی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode