گنجور

 
فصیحی هروی

یاد آن روزی که در میخانه ساغر می‌زدیم

چون تهی می‌گشت دست از جام بر سر می‌زدیم

خواه کنج بیضه خواهی آشیان خواهی قفس

هر کجا بودیم از کنج طلب پر می‌زدیم

مقصد ما سیر گلخن بود ورنه کی چو خس

دست را بیهوده در دلهای صرصر می‌زدیم

سینه می‌سودیم چون موج از عطش در هر سراب

سیلی همت ولی بر روی کوثر می‌زدیم

همره رضوان به سیر خلد می‌رفتیم و لیک

سنگ ناکامی همان بر شاخ بی‌بر می‌زدیم

چون چراغ بیوه زن بودیم اما از غرور

صد شبیخون هر نفس بر موج صرصر می‌زدیم

دست ما شغل گریبان داشت زآن در بسته ماند

باز می‌کردند اگر ما حلقه بر در می‌زدیم

در شهادتگاه غم ما و فصیحی عمرها

زخم می‌خوردیم و فال زخم دیگر می‌زدیم