اشک حسرت در عذار ما غریبان ریختن
هیچ کم نبود ز خون صد مسلمان ریختن
جان فدای قاتلی کز حیرت نظارهاش
زخم ما را شد فرامش خون به دامان ریختن
نیم بسمل میطپم در خاک و خون ز آن رو هست
آن قدر جان کش توان در پای جانان ریختن
بس که اشکم بازپس گردد ز بیم خوی او
خواهدم خون دیگر از چاک گریبان ریختن
بستر درد تو میداند که بیمارانش را
هیچ درمان نیست غیر از خون درمان ریختن
خاک گویی کردهام بر سر که چون باد بهار
میتوانم هر دم از دامان گلستان ریختن
عشق میداند که در کیش فصیحی طاعتست
بر در بتخانه آب روی ایمان ریختن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نیست آسان خون نعمتهای الوان ریختن
برگریزان مکافات است دندان ریختن!
برگ ریزانست، رنگ از روی پیران ریختن
گریه حسرت بود بر عمر، دندان ریختن
نیست از ذکر زبانی جان ودل را هیچ فیض
باده بیهوشت نسازد، از گریبان ریختن
روزی هر کس مقدر گشته از کشت کرم
[...]
سجدهٔ خواریست آب رو پی نان ریختن
این عرق را بیجبین بر خاک نتوان ریختن
بهر یک شبنم درین گلشن نفسها سوخت صبح
سهل کاری نیست رنگ چشم گریان ریختن
گرد آثار تعین خجلت آزادگیست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.