گنجور

 
فصیحی هروی

از شهیدان تو فرمان بردن و جان باختن

وز تو کردن گوی سرشان را و چوگان باختن

جان فدای تیغ نازی باد کز روی نیاز

می‌توان صد جانش در راه شهیدان باختن

کفر کو تا پیشش اندازم که بی‌شرمی بود

در ره زلف چنان این نقد ایمان باختن

گو نخست آور براق حسن را در زیر ران

آنکه بازلف تو دارد ذوق چوگان باختن

هر چه غیر دوست باشد سد راه دوستی‌ست

باید اندر داو اول کفر و ایمان باختن

کو مرادی تا به دست آریم ورنه کافریست

در ره این آرزوها گنج حرمان باختن

عشقم استاد شهیدان خواند از آن کاین کشتگان

از من آموزند بی جان هر زمان جان باختن

یاد یوسف را فصیحی در دل ما بار نیست

در حریم کعبه نتوان نرد عصیان باختن