گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳۵

 

بسکه دل در سینه من سوخت داغ دلبری

هر نفس کز دل بر آرم نیست بی خاکستری

آه از آن دلشادی اول که خنجر برکشید

وای از آن نومیدی آخر که ز در بر دیگری

نیست جای کشتگان تیغ تو صحرای حشر

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴۳

 

ایکه بر عاشق نگاه از لطف و احسان میکنی

گوییا بر عاشق خود مردن آسان میکنی

آمدی چونسرو و بستان خانه گلشن ساختی

گر بنوشی ساغری عالم گلستان میکنی

دل بصد جا میرود هرگه ز مجلس میروی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴۴

 

غیرتم در دیده ها چون باد اگر ره داشتی

ذره یی خاکرهش در چشم من نگذاشتی

گرنه بر بالای هم نه طاق بستی این سرای

گرد باد آه من سقفش ز جا برداشتی

گل شکفت از خاکره هرجا سگ او پا نهاد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵۵

 

گر به غم شادی ز عشقش شادمانی‌ها کنی

ور به ناکامی بسازی کامرانی‌ها کنی

سر نهی بر آستان دوست هرگه کز وفا

چون سگان عمری به کویش پاسبانی‌ها کنی

پیش آن شاه بتان گر لاف نادانی زنی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵۹

 

ای ز جان شیرین تر و زیباتر از حور و پری

من چگویم جان من از هر چه گویم بهتری

آب حیوانی چو پیش چشم من استاده‌ای

ور خرامی جان من از آب حیوان بگذری

گر ز لعل آتشین یکجرعه افشانی بخاک

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷۴

 

از جهان این بس که نانی خشک و آبی خوش کنی

وانگهی در گوشه یی افتی و خوابی خوش کنی

گنج قارون صرف راه کعبه کردن هیچ نیست

سعی آن کن تا دل و جان خرابی خوش کنی

ساقیا شاید که جرم می زدن عفوت کنند

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷۷

 

ایکه در آیینه بینی روی و ناز افزون کنی

آه اگر خود را بچشم من ببینی چون کنی

پنجه صبر مرا هرچند برتابی به جور

کی عنان قهر خود از دست من بیرون کنی

شیوه شیرین نهان میداری از ناموس خود

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - در منقبت شاه ولایت علی (ع) گوید

 

آن شهنشاهی که بحر لافتی را گوهر است

شحنه دشت نجف شاه ولایت حیدرست

جویبار ذوالفقار از آب رحمت پرورید

گلشن هر دو سر ازان صاحب هر دو سرست

ذات پاک مرتضی را با کسی نسبت مکن

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - در حکمت و موعظه گوید

 

آدمی مجموعه علم و حقیقت پروری است

صورت زیبای او دیباچه صورتگری است

حشمت خیل ملک با قدر آدم هیچ نیست

شوکت شاهنشهی بیش از علو لشکری است

با وجود بحر کشتی تخته اش بر سر زند

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - در مدح یعقوب خان گوید

 

باز جا بر تخت عزت خسرو دانا گرفت

فتنه گو بنشین که حق بر مرکز خود جاگرفت

پایه تخت شهی زین سلطنت معراج یافت

بلکه کار سلطنت هم اینزمان بالا گرفت

گر کلید ملک دزدیدند مشتی شبروان

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - مدح امامزاده واجب التعظیم احمد بن موسی الکاظم علیه السلام

 

آنکه خاک آستانش کعبه صدق و صفاست

سید سادات عالم احمد موسی الرضاست

ز آستانش گرنیی واقف ندانی عرش چیست

هر که این در میشناسد آگه از عرش خداست

از جهان نوری که میخیزد ز بامش ظاهر است

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳ - نیز در وصف خیمه گوید

 

این همایون خیمه یارب روضه‌ای از جنت است

یا نموداری مگر از کار گاه قدرت است

همچو طاوس فلک در جلوه حسن است از آن

سایه گستر بر زمین همچون همای دولت است

بر زمین هر سو بصد میخ و طنابش بسته اند

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۵ - در شجاعت شاه اسمعیل گوید

 

شاه روشندل که ریزد خون دشمن بهر دوست

قرص خورشید فلک بهر کمر شمشیر اوست

شاه اسماعیل حیدر آنکه در روز مصاف

تیغ او بهر خلاف از اژدها برکند پوست

موج گوهرچین بود بر روی تیغش از غضب

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹ - در تاسف بر مرگ میرزا محمود گوید

 

آه ازین گردون دون کزوی کسی دلشاد نیست

داد کز بیدادِ او  ، هرگز دلی آزاد نیست

سر و نازی گر بر آردهم خود از بیخش کند

هیچ کار چرخ بی بنیاد بر بنیاد نیست

بسکه از مرگ جوانان خانه ویران میکند

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰ - در تعریف جام شاه گوید

 

این چه روح افزا شراب و این چه سیمین ساغرست

چشمه خضرست یا آیینه اسکندرست

جوهر روح است یا گیتی نما بگداختند

شیره جان است در وی یا می جان پرورست

نقش خط گرد لبش دل میبرد از دست خلق

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۴ - در توحید و موعظه گوید

 

منت ایزد را که صنع او ز گل خار آورد

خاک ما از قطره آبی پدیدار آورد

از هوا در گنبد سرها صدایی افکند

تا به حکمت مشت خاکی را بگفتار آورد

قدرت او ساخت در ترکیب تن هر گوشه یی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۵ - در مدح شاه اسماعیل گوید

 

تا خلافت بر بنی آدم ز حق تفضیل شد

سکهٔ دولت به نام شاه اسمعیل شد

چونخلیل بت شکن در عالم صورت به تیغ

هرچه نقصان کرد دین را موجب تکمیل شد

آفتاب عزمت از مشرق بمغرب چون شتافت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۵ - در مرثیه نجم السعادت گوید

 

از جهان رفت آنکه مانندش درین عالم نبود

شاه میداند که هرگز مثل او آدم نبود

علم و حلم و دانش و لطف و مروت جمله داشت

غیر عمر از آنچه می بایست هنچش کم نبود

چون مسیحا گرچه می‌بخشید جان مرده را

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۳ - در مدح شاه اخی بیک گوید

 

باز شد وقت طرب آمد سوی گلزار گل

برگ عیش عندلیب آورد دیگر بار گل

صبحدم، خونین دل بلبل گشاید در چمن

چون بخندد غنچه و بنمایدش دیدار گل

گل درون پرده شب در خواب ناز و بامداد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۶ - در مدح قاضی شاه ملا گوید

 

منت ایزد را که بنمود از فلک دیگر هلال

دیده ما دید عین عید را بر سر هلال

مردم چشمم ز مژگان دراز انگشت وار

مینماید از نشاط اکنون بیکدیگر هلال

تا بر آید بر فلک قندیل ماه بدر باز

[...]

اهلی شیرازی
 
 
۱
۱۰
۱۱
۱۲
۱۳
۱۴
۱۵
sunny dark_mode