گنجور

 
اهلی شیرازی

این همایون خیمه یارب روضه‌ای از جنت است

یا نموداری مگر از کار گاه قدرت است

همچو طاوس فلک در جلوه حسن است از آن

سایه گستر بر زمین همچون همای دولت است

بر زمین هر سو بصد میخ و طنابش بسته اند

ورنه بر گردون پرد از بسکه عالی رتبت است

بارگاه اینچنین عرشیست بر روی زمین

سدره گر باشد ستونش منتهای قدرت است

از پی زر کش طنابش مهر از خط شعاع

شد رسن تابی که چرخش در کمال سرعت است

آسمان حیران فراشش بود کز چابکی

آسمان افراشتن در دست او بی حالت است

نیست دور از صنع اگر گلها بر آرد آسمان

آسمانی ساختن از گل کمال صنعت است

صحبت روشندلان اینجاست زان رو آفتاب

بر در این خیمه رو بر آستان خدمت است

خدمت اهل سعادت شد کمال نجم دین

ز کمال خدمتش نجم السعادت نسبت است

جنت است این خیمه و چون جنتش دربسته نیست

خوش درآ گو هرکه در عالم بهشتش رغبت است

میکشد فراش او هر سو طناب اندر طناب

صید دلها می کند مقصود دام صحبت است

از فروغ روی یاران کعبه اهل صفاست

ساقیا می ده که در این کعبه عشرت رخصت است

منزل عیش است و یاران حاضر و می در میان

فرصت عشرت مده از کف که عشرت فرصت است

شد موافق قسمت ای خیمه خود با این دو حرف

لاجرم مجموعه خوبی بوفق قسمت است

تا ابد این خیمه از عیش و طرب خالی مباد

زانکه در ظلش چو اهلی عالمی در راحت است