گنجور

 
اهلی شیرازی

آن شهنشاهی که بحر لافتی را گوهر است

شحنه دشت نجف شاه ولایت حیدرست

جویبار ذوالفقار از آب رحمت پرورید

گلشن هر دو سر ازان صاحب هر دو سرست

ذات پاک مرتضی را با کسی نسبت مکن

زانکه این آب حیات از چشمه سار دیگرست

معنی قول «علی بابها» آسان مدان

کاین سخن را صد جهان معنی بهر بابی درست

سر سبحانی که پنهانست در ناد علی

هم بمعنی مظهرش او هم بمعنی مظهرست

در ارادت اولیا را او موردست

معجزات انبیا را مظهر او مصدرست

از فروع روی او خورشید ذرات جهان

هر یکی جام جم و آیینه اسکندرست

هم شراب کوثر و هم آب خضر از لطف اوست

آری آن نخل کرم هر جا بود بار آورست

پیر و شاه نجف شو گر بکوثر مایلی

زانکه آن آب بقا را خضر راهش رهبرست

لحمک لحمی بدان و جسمک جسمی بخوان

تا بدانی ذات حیدر از کدامین جوهرست

هر کرا باشد حصاری جز پناه مرتضی

بشکند دست ولایت گر حصار خبیر است

پا به دوش مصطفی بهر شکست بت نهاد

پایه قدرش نگر هر دو عالم برترست

در شب جان باختن بر جای احمد تکیه کرد

زانکه جای مصطفی هم مرتضی را در خورست

شاهی ملک جهان او را سزد کز روی قدر

هر گدای آستانش صد عزیز و قیصرست

پیش لطفش هشت جنت وادیی باشد سراب

نزد قهرش هفت دوزخ توده خاکسترست

عالم علم نهان کاندر دبیرستان او

تخته تعلیم طفلان قصه خیر و شرست

تا جهان بودست بود و تا جهان باشد بود

زانکه نفس کاملش واصل به وحی اکبرست

از خطا کاری کز مهر او بویی نبرد

گر همه آهوی مشکین است از سگ کمترست

سینه نا پاک بد مهری که در جان و دلش

جای شاهنشاه مردان نیست جای خنجرست

گر ز دشت ارژن و سلمان کسی یاد آورد

آب گردد زهره او گر همه شیر نر است

هر کراکین غلامان علی در دل بود

گر برادر باشدم گویم گناه مادر است

گر ز روی مقبلی قنبر غلام شاه بود

من سگ آن بختیارم کو غلام قنبر است

یا امیر المونین آنی که گر گوید کسی

نیست جز حب تو ایمان مومنان را باور است

هر که نبود میوه حب تواش چون خشک

آتشش باید زدن گر خود همه عودتر است

چون نسوزد دشمنت از داغ دل کاندر تنش

چون انار از نازکی هر قطره خون یک اخگرست

خطبه برنامت چو خواند بلبل روح القدس

گلبن طوبی ز روی پایه چوب منبر است

بحر الطاف ترا دریای اخضر نیم موج

بلکه هر یک قطره یی از آن چو بحر اخضرست

ای چراغ شرع و شمع دین دلیل راه شو

کاندرین ظلمت سرا نور تو ما را رهبرست

کرد اهلی جان فدا بهر شهید کربلا

وز «سقاهم ربهم» مزدش شراب کوثرست

گر حسودان همچو روبه دشمن جان ویند

غم ندارد آنکه او را شیر یزدان رهبرست

سایه آل علی پاینده بادا کاین پناه

سایبانی از برای آفتاب محشرست