گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲۹

 

پیش پای خود ببین شاد از غم مردم مشو

چاه در راه است چون یوسف بخوبی گم مشو

در بهشت آدم بیک گندم چو ارزانی نبود

از جهان گو حاصل ما نیز یک گندم مشو

سرزنش کم کن که نتوان گفت مور خسته را

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳۲

 

بسکه حیران گشته ام در جلوه رفتار ازو

خشک برجا مانده ام چون صورت دیوار ازو

او که از لب زنده سازد مرده را همچون مسیح

ضعف طالع بین که من چون مانده ام بیمار ازو

با چنین عزت که آن سلطان خوبان را بود

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳۴

 

دل بکف میداشتم عمری نگاه از دست تو

ساعدت خواهی نخواهی برد آه از دست تو

پنجه کردم با تو بیرحم و زیان کردم از آن

گاه مینالم ز دست خویش و گاه از دست تو

سوختم از آه مردم مگذر ایسلطان حسن

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳۵

 

هر که آن گل پا نهد در دیده نمناک او

عاقبت شاخ گلی سر بر زند از خاک او

همچو آهو باز خواهم دیده را بعد از هلاک

تا سر خود را بینم بسته فتراک او

آتش دوزخ ز آب کوثرم خوشتر بود

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳۶

 

ای مرا داغی به دل از لعل آتش رنگ تو

بسته راه زندگی بر من دهان تنگ تو

نیمه جانی کز کف خوبان برون آورده ام

چون کنم دیگر که بیرون آورم از چنگ تو

در عتابی با من و آهسته می خندد لبت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴۱

 

مدعی در جوش و ما بیهوش از آن نو گل شده

بلبلان خاموش و مرغ هرزه گو بلبل شده

آفتاب من که سوزد برق حسنش خشک و تر

سبزه تر بین که گرد عارضش سنبل شده

در کمین صید دل از زلف و خال و چشم مست

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵۱

 

آتش آهم نهال وادی ایمن شده

باز این آتش نگه کن کز کجا روشن شده

من چنین مدهوش وصل و غافلم از بیخودی

اشک حسرت آمده از دیده تا دامن شده

نیست جز آیینه چشم دل او را جلوه گاه

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵۳

 

کی دل بی‌دردی از داغ گزندی سوخته

هرکجا دیدیم عشقت دردمندی سوخته

وه چه شمعست این که پیش عاشقان پروانه‌وار

صدهزار افتاده چندی مرده چندی سوخته

تا بود شمع ایمن از چشم بدان گرد سرش

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵۷

 

سرو من بنمای قد و خجلت شمشاد ده

برفشان دستی برقص و عالمی بر باد ده

تو نه آن مرغی که صید کس شوی از مامرم

دام صحبت شو زمانی بازی صیاد ده

ما چنین لب تشنه و تو جرعه میریزی بخاک

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶۱

 

نوح اگر طوفان او افسانه مردم شده

صد چو آن طوفان در آب دیده ما گم شده

شهسوارا، تا تو جولان میکنی بر رخش ناز

بس سر پاکان که خاک راه و زیر سم شده

تند میرانی و بس کز هر طرف آهیست گرم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷۶

 

آدم و گندم، من و خال لب جانانه‌ای

من نه آن مرغم که در دام آردم هر دانه‌ای

درنگیرد صحبت من با دم ارباب عقل

هم مگر در جوشم آرد آتش دیوانه‌ای

سوختم از صلح و جنگت همچو آتش تا به کی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹۵

 

این چه رفتارست کای شمشاد قامت می‌کنی

عالمی برهم زدی وه وه قیامت می‌کنی

بی‌گنه کردی چو مرغم بسمل و با این همه

بر سر پا بازم از بهر غرامت می‌کنی

در غم یوسف نه آخر دیده هم یعقوب باخت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹۷

 

شب سگت دل خواست از عاشق چه بودی داشتی

کاشکی جان همچو دل پیشش وجودی داشتی

راستی را گر کسی میبود سرو بوستان

پیش سرو قامتت سر در سجودی داشتی

سوختیم از شوق و هیچ از حال ما آگه نیی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱۰

 

با قبای آل چون برقی بمیدان تاختی

در صف چابک سواران آتشی انداختی

آمدی با روی چون گل در صف بازار حسن

صد چو یوسف را بخوبی بنده خود ساختی

سوخت مارا جلوه های خوبیت هر گه که تو

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱۱

 

خنده یی کردی چو گل مارا چو بلبل سوختی

شوخیی کردی و گل را شیوه یی آموختی

بود با خوبان عالم صد نظر بازی مرا

یکنظر کردی که چشمم از دو عالم دوختی

سوختم آن دم که میگفتم حدیث حسن تو

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۱۷

 

هرکه یکساعت طبیب جان بیمارش تویی

گر پس از صد سال خواهد مرد خوندارش تویی

گرچه از مستی در آزارم ولی جام دلم

به بود گر نشکنی چون هم خریدارش تویی

یکنفس هر کسکه دید این تندی خوی تو گفت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲۶

 

ایکه بر بالین طبیب جان بیمار منی

از تو بوی آشنا آید مگر یار منی

گر نگفتم با رقیبانی نگویی غافلم

غیرتم آید که گویم پیش اغیار منی

با حریفان هوسناکت هزاران مرحمت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲۷

 

دل شکست آن مه مرا در آرزوی ناوکی

صد هزارم آرزو در دل شکست این هم یکی

یار زان ما چو شد گنج دو عالم گو مباش

گرچه رندیم و گدا داریم همت اندکی

زاهدا اندر کعبه رفت و عاشق اندر میکده

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳۳

 

کاشکی ز اول بمن این کینه داری داشتی

تا دلم در کف عنان اختیاری داشتی

رخ ز من میتابد اکنون وه چه سان یاد آورم

آنکه بر آمد شد من اتنظاری داشتی

شد دلم محروم ازو با آنکه از نزدیکیش

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳۴

 

عاشق بیخانمان گر اختیاری داشتی

بر مراد خاطر خود روزگاری داشتی

قسمت گردون اگر بودی بقانون مراد

عاشق بیچاره هم وصلی زیاری داشتی

عالمی نخجیر بازویار از ایشان بی نیاز

[...]

اهلی شیرازی
 
 
۱
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۱۳
۱۵
sunny dark_mode