گنجور

 
اهلی شیرازی

بیا و درد هجران را دوا ده

ز شربتخانه وصلم شفا ده

غم عاشق کشت داد جفا داد

تو بر عکس ایپری داد وفا ده

تراکان ملاحت آفریدند

از آن کان نمک بخشی بما ده

همه حسن و جوانی حق ترا داد

زکوه آن بدین پیر گدا ده

دلا، از گل هوا داری بیاموز

تن و جان جمله بر باد هوا ده

صفای کعبه را با کعبه بگذار

بیا و خانه دل را صفا ده

بتلخی کوهکن میمرد و میگفت

الهی جان شیرین را بقا ده

بخوبان همعنان اهلی چه گردی

عنان در دست تسلیم و رضا ده

 
 
 
جمال‌الدین عبدالرزاق

زهی روی تو خار گل نهاده

قد تو کو شمال سرو داده

مهت چون آفتاب افتاده در پای

بسر چون سایه پیشت ایستاده

ز بهر عشوه ما وعده تو

[...]

امیرخسرو دهلوی

نسیم زلف بر دست صبا ده

مرا خون، غیر را مشک ختا ده

بسی کس چشم می دارند لطفت

مرا خاک و کسان را توتیا ده

از آن می کت چو خون من حلال است

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه