گنجور

 
اهلی شیرازی

کاشکی ز اول بمن این کینه داری داشتی

تا دلم در کف عنان اختیاری داشتی

رخ ز من میتابد اکنون وه چه سان یاد آورم

آنکه بر آمد شد من اتنظاری داشتی

شد دلم محروم ازو با آنکه از نزدیکیش

گه خیال بوسه گه میل کناری داشتی

خود چو نقصان آمدی با قدر آنسلطان حسن

گر چو من مسکین گدای خاکساری داشتی

جرم یاران نیست اهلی را گناه از طالع است

ورنه همچون دیگران او نیز یاری داشتی