گنجور

 
اهلی شیرازی

پیش پای خود ببین شاد از غم مردم مشو

چاه در راه است چون یوسف بخوبی گم مشو

در بهشت آدم بیک گندم چو ارزانی نبود

از جهان گو حاصل ما نیز یک گندم مشو

سرزنش کم کن که نتوان گفت مور خسته را

کز سمند سرکشان فرسوده زیر سم مشو

ساقیا چون نقد هستی میرود آخر ز دست

جان من تا میدهد دستت ز پای خم مشو

خرقه را صوفی به می کن صاف اگر دل‌زنده‌ای

مرده پشمینه‌ای چون کرم ابریشم مشو

حاصل دنیا نباشد هیچ غیر از مردمی

با شک او خوش برآ اهلی و نامردم مشو

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode