گنجور

 
اهلی شیرازی

آتش آهم نهال وادی ایمن شده

باز این آتش نگه کن کز کجا روشن شده

من چنین مدهوش وصل و غافلم از بیخودی

اشک حسرت آمده از دیده تا دامن شده

نیست جز آیینه چشم دل او را جلوه گاه

زانکه در دل دیدمش هرگه ز چشم من شده

گر دهان بر آه بندم از شکاف سینه ام

آتشی بینم بلند از چاک پیراهن شده

اهلی شوریده چون خود را نگه دارد که دوش

در سماع افتاده با او دست در گردن شده

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode