ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۵
هر که جان خفته را از خواب جهل آوا کند
خویشتن را گرچه دون است، ای پسر، والا کند
هر کسی کهش خار نادانی به دل در خست نیش
گر بکوشد زود خار خویش را خرما کند
علم چون گرماست نادانی چو سرما از قیاس
[...]

قطران تبریزی » دیوان اشعار » ترکیبات » شمارهٔ ۲ - در مدح ابوالحسن علی لشگری
باد نوروزی زمین را جامه از دیبا کند
تارش از یاقوت سازد پودش از مینا کند
گلستان را چون یکی بیجاده گون پیدا کند
مرغ دستان سازد ابر شاخ گل شیدا کند
ابر آزادی ز دریا روی در صحرا کند
[...]

منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۱ - در مدح خواجه احمد وزیر سلطان مسعود غزنوی
ابر آذاری چمنها را پر از حورا کند
باغ پر گلبن کند، گلبن پر از دیبا کند
گوهر حمرا کند از لؤلؤ بیضای خویش
گوهر حمرا کسی از لؤلؤ بیضا کند
کوه چون تبت کند چون سایه بر کوه افکند
[...]

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٣٢۵
قصه پر غصه بر درگاه خاتون جهان
عرضه دارم گر ز راه مکرمت اصغا کند
میکند گردون دون با من ستم بیموجبی
عدلت آخر چون روا دارد که او اینها کند
هر زمان آرد محصل نسخه ئی کابن یمین
[...]

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۸
هر شبی سودای چشمش بر سرم غوغا کند
غمزهاش صد فتنه در هر گوشهای پیدا کند
از می سودای چشمت خوش برآید جان من
سر خوش است امشب خمار مستیش فردا کند
پایه من بر سر بازار سودایش شدست
[...]

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۴
گر کشد گاهی عنان از ناز و میل ما کند
توسن نازش ز خوبی باز تندیها کند
قطره یی از اشک خود در ساغرش خواهم فکند
باشد این تخم محبت در دل او جا کند
جلوه طاووس حسنش صید شاهان میکند
[...]

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۰
کی بود سرگشتگی ها را دل از سر واکند
خویش را دیوانه یک شهر و یک صحرا کند
پا اگر فرسود شاید دستگیر تن شود
همچو نقش بوسه در یک آستان مأوا کند
سود سودای نمک ما را سوی کشمیر برد
[...]

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۲
گر کرم در طبع نبود بادهاش پیدا کند
شیشه می ترک سر از همت صهبا کند
سوزن عیسی همی باید که بخت سختگیر
در ره شوقت مرا خاری برون از پا کند
دست ما را میتواند انقلاب روزگار
[...]

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۸
آن که بی پرواییش هردم مرا رسوا کند
کاش از رسوایی خود اندکی پروا کند
از برای آن که سوزد دوست را در پیش غیر
شمع هم خود را وهم پروانه را رسوا کند
من به او مشغول و او با دیگران گرم سخن
[...]

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۱۰
پرده پوشی عشق عالمسوز را پیدا کند
پرده تبخال تب را بیشتر رسوا کند
خرده راز محبت می شکافد سینه را
این شرار شوخ کار تیشه با خارا کند
بر نیاید هر تنک ظرفی به حفظ راز عشق
[...]

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۱۱
عشق شورانگیز اگر جا در دل خارا کند
کعبه را چون محمل لیلی جهان پیما کند
در سر اندیشه او عقل آخر سرگذاشت
در دل دریا شناور چند دست و پا کند؟
جرأت بر گرد سر گردیدن شکر کجاست؟
[...]

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۱۲
هر که بال و پر چو سرو از همت والا کند
سیر با استادگی در عالم بالا کند
از دل پرخون بود در گریه چشم من دلیر
دخل دریا ابر را در خرج بی پروا کند
کار چون افتاد شیرین، کارفرما می شود
[...]

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۱۳
می به جرأت در قدح در پای خم مینا کند
دخل دریا ابر را در خرج بی پروا کند
از حجاب حسن شرم آلوده لیلی هنوز
بید مجنون را میسر نیست سر بالا کند
می کند همواری من خصم را شیرین زبان
[...]

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۱۴
پیش ابر نوبهاران چون صدف لب وا کند
شور غیرت زندگی را تلخ بر دریا کند
زود عالم را کند زنگار در چشمش سیاه
هر که چون آیینه عیب خلق را پیدا کند
می دهد داد سراسر، دشت پیمای جنون
[...]

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۵
شوخ آهو چشم من چون روی در صحرا کند
بهر صید از تیر مژگان رخنه در دلها کند
تیر آن ابرو کمان هرگز نمیگردد خطا
هر کرا گردد دچار اندر دل او جا کند
افکند تیری ز مژگان جانب نظارگان
[...]

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۷
خامه ام گاهی به او گر نامه ای انشا کند
چون زبان کودکان در سالهایش واکند
چون سحر نور سعادت از جبینش لامع است
هر که شب را روز در اندیشهٔ فردا کند
مژده یاران کز وفور ناز امشب دور نیست
[...]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۶
باز مخمور است دل تا بیخودی انشا کند
جام در حیرت زند ایینه را مینا کند
زندگانی گو مده از نقش موهومم نشان
عکس را غم نیست گر آیینه استغنا کند
رفتهایم از خود به دوش آرمیدن چون غبار
[...]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۸
شور لیلی کو که باز آزایش سودا کند
خاک مجنون را غبار خاطر صحرا کند
می دهد طومار صد مجنون به باد پیچ و تاب
گردبادی گر ز آهم جلوه در صحرا کند
در گلستانی که رنگ جلوه ریزد قامتت
[...]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۹
کو جنون تا عقدهٔ هوش از سر ما واکند
وهم هستی را سپند آتش سودا کند
از بساط خاکدان دهر نتوان یافتن
آن قدر گردی که تعمیر شکست ما کند
بعد از این آن به که خاموشی دهد داد سخن
[...]

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱۰
هر سخن سنجی که خواهد صید معنیها کند
چون زبان میباید اول خلوتی پیدا کند
زینهار از صحبت بد طینتان پرهیز کن
زشتی یک رو هزار آیینه را رسوا کند
عمرها میبایدت با بیزبانی ساختن
[...]
