گنجور

 
جویای تبریزی

خامه ام گاهی به او گر نامه ای انشا کند

چون زبان کودکان در سالهایش واکند

چون سحر نور سعادت از جبینش لامع است

هر که شب را روز در اندیشهٔ فردا کند

مژده یاران کز وفور ناز امشب دور نیست

چشمش استغنا اگر در کار استغنا کند

می درد از تیره روزی پردهٔ ناموس عشق

شعله در شب خویشتن را بیشتر رسوا کند

پیش من نام خدا رعناتر از شاخ گلی است

دست خونریزی چون بهر کشتنم بالا کند

آنچنان کز شعله چشم شمع محفل می پرد

مضطرب دل‌های ما را عشق بی پروا کند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode