گنجور

 
جویای تبریزی

خامه ام گاهی به او گر نامه ای انشا کند

چون زبان کودکان در سالهایش واکند

چون سحر نور سعادت از جبینش لامع است

هر که شب را روز در اندیشهٔ فردا کند

مژده یاران کز وفور ناز امشب دور نیست

چشمش استغنا اگر در کار استغنا کند

می درد از تیره روزی پردهٔ ناموس عشق

شعله در شب خویشتن را بیشتر رسوا کند

پیش من نام خدا رعناتر از شاخ گلی است

دست خونریزی چون بهر کشتنم بالا کند

آنچنان کز شعله چشم شمع محفل می پرد

مضطرب دل‌های ما را عشق بی پروا کند

 
 
 
ناصرخسرو

هر که جان خفته را از خواب جهل آوا کند

خویشتن را گرچه دون است، ای پسر، والا کند

هر کسی که‌ش خار نادانی به دل در خست نیش

گر بکوشد زود خار خویش را خرما کند

علم چون گرماست نادانی چو سرما از قیاس

[...]

منوچهری

ابر آذاری چمن‌ها را پر از حورا کند

باغ پر گلبن کند، گلبن پر از دیبا کند

گوهر حمرا کند از لؤلؤ بیضای خویش

گوهر حمرا کسی از لؤلؤ بیضا کند

کوه چون تبت کند چون سایه بر کوه افکند

[...]

قطران تبریزی

باد نوروزی زمین را جامه از دیبا کند

تارش از یاقوت سازد پودش از مینا کند

گلستان را چون یکی بیجاده گون پیدا کند

مرغ دستان سازد ابر شاخ گل شیدا کند

ابر آزادی ز دریا روی در صحرا کند

[...]

ابن یمین

قصه پر غصه بر درگاه خاتون جهان

عرضه دارم گر ز راه مکرمت اصغا کند

میکند گردون دون با من ستم بیموجبی

عدلت آخر چون روا دارد که او اینها کند

هر زمان آرد محصل نسخه ئی کابن یمین

[...]

سلمان ساوجی

هر شبی سودای چشمش بر سرم غوغا کند

غمزه‌اش صد فتنه در هر گوشه‌ای پیدا کند

از می سودای چشمت خوش برآید جان من

سر خوش است امشب خمار مستیش فردا کند

پایه من بر سر بازار سودایش شدست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه